گفتگو با کارگردان نمایش «آنشرلی با موهای خیلی قرمز»
نوستالژی دهه شصتیها روی صحنه تئاتر
این روزها نمایش «آنشرلی با موهای خیلی قرمز» به نویسندگی فراز مهدیاندهکردی و کارگردانی امیربهاور اکبرپوردهکردی و بازی سیدمهدی حسامالذاکرین، آرزو عبداللهی، مائده رفیعی و مهرداد حبیبیان در سالن اصلی مجموعه «تالار مولوی» روی صحنه رفته است. نمایشی که برگزیده بیست و یکمین جشنواره بینالمللی تئاتر دانشگاهی ایران است. همین جا باید مسئله مهمی را روشن کنیم. در چند سال اخیر شاهد اجراهای متنوع و متفاوتی روی صحنههای تئاتر پایتخت هستیم. سالنهای خصوصی با حضور چهرهها بیشتر مخاطبها را به خود جلب کردهاند و کارهای رنگارنگی را هم اجرا میکنند که اغلب آنها به شدت بی کیفیت هستند. بیشتر نمایشهایی که شاهد هستیم دیگر دغدغه روشنی ندارند و از اندیشه و تفکر خیلی دور هستند. در واقع میتوان گفت که فضای فعلی تئاتر به شدت تجاری شده است اما در همین میان نمایشهایی دیده میشود که دغدغههای متفاوتی از تجارت را دنبال میکنند. آنها پر از شور و شوق هستند و به تماشاگر خود نیز انرژی میدهند. برخی از تئاترهای دانشگاهی
چه شد که متن اجرای شما به رشته تحریر درآمد و روی صحنه جان گرفت؟
ما یک گروه هستیم. چند سال است که با همدیگر کار میکنیم؛ ایدههای مختلف متنی و اجرایی هم داریم. چند سالی است که در همین رابطه صحبت و کار میکنیم. بر اساس نیازهای گروه نوشتن متن را بر دوش فراز مهدیاندهکردی گذاشتهایم. نمایشنامه با دغدغههای کارگردانی من جور در میآید و اینگونه بود که اجرایش کردیم.
شخصیت «آن شرلی» نام یک شخصیت داستانی بسیار محبوب است که نخستین بار در رمان «آن شرلی در گرین گیبلز» (۱۹۰۸) به نویسندگی «لوسی ماد مونتگمری» کانادایی متبلور شد. انیمیشن و سریالهای این شخصیت برای بچههای دهه ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ ایرانی هم نوستالژیک است. چه شد که سراغ این شخصیت داستانی مشهور رفتید؟
همین موضوع «نوستالژی» که گفتید مهمترین نکته برای ما بود. شخصیت آن شرلی برای بچههای دهه ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ خیلی نوستالژیک است. فکر میکنم برای چیزهایی که میخواستیم انجام بدهیم هم خیلی پیشبرنده بود. در ابتدا همان «پرسوناژ» (شخصیت) و قصه خطی آن شرلی را داشتیم. یعنی اینکه قرار است پسری پرورشگاهی درون یک خانواده وارد شود ولی به جای او یک دختر میآید. در رمان اتفاقهای خوبی در مورد آن شرلی میافتد ولی برای اجرا باید مواد و مصالح خاص دیگری را هم طرحریزی میکردیم.
البته داستان اصلی با داستان نمایش «آنشرلی با موهای خیلی قرمز» به شدت فرق میکند. به نظر میرسد بیشتر روی شخصیت آن شرلی متمرکز بودید. درست است؟
بله ۱۰۰ درصد این اتفاق افتاده است. در آن قصه چیزهایی را انتخاب کردیم. ایده کارگردانی خیلی برایم مهم بود و باید اجرا میشد.
اجرا کردن روایت خطی داستان اصلی هیچ کمکی به من در کارگردانی نمیکرد. بالاخره انیمیشن این مجموعه داستان ساخته شده و خیلی هم خوب بود. نکته دیگری هم برایم مهم بود. پرسشهای اصلی اینچنین بود که آیا فقط قرار است شخصیت آن شرلی را روایت کنیم یا شخصیتهای دیگر داستان مانند «ماریلا» و «متیو» را هم میبینیم؟ روایتکننده اصلی ماجرا کیست؟ این وسط آیا آن شرلی حقیقت ماجرا را تعریف میکند؟ آیا باید به روایت آن شرلی اعتماد کنیم؟ اصلا برایم مهم نبود که یک کاراکتر اصلی داشته باشیم و داستان را به صورت خطی جلو ببرد. تغییری که میگویید بر همین اساس درست است. ما لزوما یک راوی روایتکننده معمولی در اجرای «آنشرلی با موهای خیلی قرمز» نداریم. خیلی مصرانه میخواهم روی این قضیه تاکید کنم که راوی در اجرای ما مدام عوض میشود. پرسوناژها بر اساس آن چیزی که میبینند و به آن اعتقاد دارند صحنهها را روایت میکنند.
راویهای نمایش «آنشرلی با موهای خیلی قرمز» خیلی دروغگو هستند.
راستش خیلی دوست ندارم در این باره بگویم. میخواهم تماشاگر خودش این نمایش را کشف کند ولی چون این موضوع برای شما جذاب است میتوانم بگویم که مهم نیست که راوی راست یا دروغ میگوید؛ بلکه تمام حرفهای مطرح شده ۱۰۰ درصد قابل اعتماد نیست. این نگاه برایم مهم بود.
به نظر میرسد که اجرای «آنشرلی با موهای خیلی قرمز» تحت تاثیر روایتهای نو در فیلمهایی مانند «ممنتو» (۲۰۰۰)، «پالپ فیکشن» (۱۹۹۴)، «بابل» (۲۰۰۶) و... است. منظورم نوعی از روایت تصویری که دیگر خطی نیست و قصه را غیر خطی پیش میبرد. آیا تحت تاثیر روایتهای سینمایی هستید؟
واقعیتش را بخواهم بگویم، نمیدانم! ولی علاقه زیادی به سینمای «میشائیل هانکه» دارم.
در سینمای هانکه هم با فیلمهای متفاوتی از نظر «روایت» مانند «بازیهای مسخره» (۱۹۹۷) و نسخه دیگرش در سال (۲۰۰۷) مواجه میشویم.
بله. هر دو فیلم را که هم نسخه آلمانی و هم آمریکایی دارد، دیدهام و دوستشان دارم. ولی نمیتوانم ۱۰۰ درصد بگویم که شکل روایت نمایش «آنشرلی با موهای خیلی قرمز» کاملا شبیه به آثار سینمایی است که گفتید؛ شاید هم باشد! احتمال دارد از این فیلمها الهام گرفته باشم. در کل میتوانم بگویم که ممکن است.
عنصر «زمان» در نمایش شما خیلی مهم است. در روایتی که به کار میبرید بیشتر با زمان سر و کار دارید. در روایت داستان، مدام زمان به عقب یا جلو میرود.
زمان یکی از مقولههای اصلی روایت است. اصلا این موضوع در نمایشهایی هم که کار کردهام جزء عناصر اصلی بوده است. واقعا دارم روی این موضوع مانور میدهم. به نظرم در این زمینه در حال تجربه هستم. شاید بازی با زمان در روایت دغدغه اصلی من در کارگردانی باشد. برای همین میتوانم بگویم که از روایتهای دیگری که گفتید احتمالا تاثیر گرفتهام.
این شیوه اجرای نمایش بسیار سخت است. مخصوصا اینکه مدام در طراحی صحنه جابهجایی دارید. دری باز میشود و پشتش یخچال؛ چند دقیقه دیگر پشت همان در لباس و چند لحظه دیگر هم بالکن ساختمان است. حتی بازیگرها هم مدام نقش یکدیگر را بازی میکنند و هر کدام راوی اصلی داستان میشوند.
واقعا کار سختی بود. بازیگرها قرار است در نقشهای یکدیگر بازی کنند. همین کار را سخت میکند. یعنی اینکه یک بازیگر تا چه میزان باید نقش دیگری را ایفا کند؟ بحث قضاوت هم وسط میآید که آیا باید نقش دیگری را قضاوت کنیم؟ مراحل تمرین با بازیگرها از طراحی صحنه خیلی سختتر بود. اولش شاید ساده به نظر برسد. چون میخواستم مخاطب با اجرایی راحت و روان روبهرو شود و اصلا به سختی ماجرا فکر هم نکند. به نظرم تا حدی هم موفق بودم. در انتهای ماجرا، اگر به نمایش برگردید و مرور کنید که چه چیزی در جریان بوده است با اتفاقهای سختی روبهرو میشوید. تقریبا روایت نمایش خیلی کم قطع و صحنهها هم مدام در هم «دیزالو» (درآمیخته) میشود. شخصیتها، مکان را تعریف میکنند و دیگر مکانها، شخصیت را تعریف نمیکنند. همه اینها زیر یک سقف دو در شش متر هم اتفاق میافتد.
سالن مولوی و اجرای عمومتان را چگونه ارزیابی میکنید؟
شهر کردی هستم و اولین بار است که در تهران اجرای عموم میروم. پیش از این در چندین جشنواره در تهران حاضر بودم. از چند سال پیش هم آرزو داشتم در تهران اجرا بروم. به خاطر امکانات و فضای سالنهای این شهر هم این آرزو را داشتم. ولی این کار پروسه خیلی سختی است. باید از شهرستان به تهران بیایید و هزینه اسکان، جابهجایی دکور و شخصیتها را بدهید. مسئله خورد و خوراک هم هست. با تمام این احوال تجربه عالی است.
وقتی در شهر کرد اجرا میرفتیم با دنیای متفاوتی مواجه بودیم. آقای امیرحسین حریری، مدیر مرکز تئاتر مولوی، خیلی به ما کمک کرد. هوای گروه ما را جدا داشت.
آیا میشود در فضای تئاتر امروز ایران آینده خوبی داشت؟ آیا امکان دارد در بین این همه آدمهای قدیمی و جدید به راحتی تئاتر کار کرد و حتی خرج و مخارج زندگی را از تئاتر درآورد؟
در حقیقت، نمیتوانم پیشبینی کنم که چه اتفاقی میافتد. ولی علیالظاهر باید بگویم که کلا در طی چند اجرایی که داشتم ضرر مالی کردهام. شاید اتفاق مثبتی در آینده بیفتد. راستش را بخواهید نمیتوانم آینده روشن و مثبتی را برای خودم پیشبینی کنم. اتفاق عجیب و غریب هم در طول اجرا زیاد داشتیم. اصلا میتوانم بگویم که کلا فرایند اجرای ما عجیب و غریب بود. هر روز بچههای گروه زنگ میزنند و میگویند که مثلا امروز با این معضل طرف هستیم. در اصل، هر روز یک معضلی داشتیم
گفت وگو از: سیدحسین رسولی