در حال بارگذاری ...
فرهاد خاکیان دهکردی

انسان امروز یک « نایب قهرمان » است

فرهاد خاکیان دهکردی متولد ۱۳۶۸ در شهرکرد و فارغ التحصیل مهندسی صنایع غذایی است. اولین رومانش در سال ۱۳۹۳ توسط انتشارات نگاه، روانه بازار شد و امسال مجموعه داستان « نایب قهرمان» او باز هم توسط نشر نگاه چاپ شده است. آثار دیگری نیز از این هنرمند جوان چون رمان، داستان و نمایشنامه در حال چاپ است. فرهاد یکی از فعالین رسانه ای و رئیس کانون منتقدان تئاتر استان چهارمحال و بختیاری نیز هست.

  فرهاد خاکیان دهکردی متولد 1368 در شهرکرد و فارغ التحصیل مهندسی صنایع غذایی است. اولین رومانش در سال 1393 توسط انتشارات نگاه، روانه بازار شد و امسال مجموعه داستان « نایب قهرمان» او باز هم توسط نشر نگاه چاپ شده است. آثار دیگری نیز از این هنرمند جوان  چون  رمان، داستان و نمایشنامه در حال چاپ است. فرهاد یکی از فعالین رسانه ای و رئیس کانون منتقدان تئاتر استان چهارمحال و بختیاری نیز هست.

روزنامه اصفهان زیبا  رسانه ای برتر میان مطبوعات اصفهان در صفحه ای آثار او را معرفی کرده و با او به گفتگو نشسته است. این روزنامه با ایجاد یک بستر ارتباطی قوی در جهت افزایش اطلاعات و ارتقای فرهنگ شهروندی حرکت می کند. سرویس های این روزنامه شامل سرویس ایران و بین الملل، شهر، استان، جامعه، ‌فرهنگ و هنر، اقتصاد و صنعت، ورزش و با رویکرد پوشش مسائل کشوری و بین المللی در قالب خبر،مقاله، تحلیل و عکس باعث گردید تا روزنامه از جایگاه خاصی در بین روزنامه های محلی برخوردارشده و در آگاه سازی شهروندان از اتفاقات در سطح بین المللی ، کشوری و استانی نقش موثری داشته باشد . فرهاد در بخش ادبیات  این روزنامه  درباره شهرکرد و هنرمدان این شهر نیز گفتگو کرده گفتگویی خواندنی، انجمن نمایش استان به فرهاد خاکیان  هنرمند فرهیخته استان تبریک گفته و برای او آرزوی موفقیت های بیشتر دارد.

 

داستان‌های  مجموعه «نایب قهرمان» را در چه بازه زمانی به نگارش در آورده‌اید؟

این سوال به نوعی داغ دلم را تازه می­کند. در واقع این داستان­ها از سال نود و یک تا نود و شش نوشته شدند. بیشتر آنها قرار بود در مجموعه داستانی تحت عنوان «شب چوپان» از طریق یکی از ناشران نوپا در انتشار داستان ایرانی منتشر شود. آن موقع یک آقای شاعری آنجا این کارها را رسیدگی می­کرد که اصرار داشت این کتاب را چاپ کنند، بعد من دیدم این ناشر روزی چند جلد کتاب داستان ایرانی منتشر می­کند، القصه کتاب را پس گرفتم. دو داستان به آن اضافه کردم تا موسسه انتشارات نگاه زحمت انتشار آن را عهده­دار شود. کتاب الان که با هم حرف می­زنیم دو ماهی از انتشارش می­گذرد و به چاپ دوم رسیده؛ منتها اداره­ی محترم فرهنگ و ارشاد جلد قبلی کتاب را در چاپ جدید ممنوع کرد تا کتاب با طرح جلد جدیدی منتشر شود... بیشتر داستان­های «نایب قهرمان» متاثر از تکه­های غریب زندگی خود من هستند.

 

بیشتر داستان‌ها در مجموعه «نایب قهرمان» بر پایه­ی موقعیت شکل می‌گیرند و حادثه محور نیستند. این شگرد داستان‌نویسی آگاهانه انتخاب شده است؟

رمان اول من « پیشانی شکسته­ی مجسمه­ها» حادثه محور بود. توالی رخدادها راحت­تر می­توانند مخاطب را جذب کنند تا پیچیدگی­های وقایع و موقعیت­ها؛ در بیشتر داستان­های این کتاب همان­طور که اشاره کردید روایت­ها موقعیت محوراند؛ به گمانم انسان امروز همان ریخت یک «نایب قهرمان» را دارد و این وضعیت می­بایست در بستر موقعیت­های یکه رخ دهد. برخورد استعاری با مضامین هم با این شیوه، منسجم­تر و هوشمندانه­تر خواهند بود. داستان­های موقعیت محور اگر موفق باشند می­توانند بار فلسفی غریبی را از بطن وضعیت­های انسانی بیرون بکشند. چیزهایی که هیچ فن و هنر و دانشی، مگر ادبیات نمی­تواند با این شفافیت به کالبدش برسد.

 

این تنهایی و بازنشستگی از شغل بایگانی در چند داستان تکرار می‌شود. هدف از این تکرار چیست؟

به دور و برمان نگاه کن! به زمانه­ای که در آن زیست می­کنیم... این شهوت نوستالژی همان سرک کشیدن توی بایگانی­هاست دیگر! آیا همه ما حال آدم­های بازنشسته را نداریم؟ انتخاب­های ما برای جور دیگر زیستن، اصلا قابل بحث هستند؟ ما چه اختیاری داریم برای انتخاب آینده­ی خودمان؟ برای محل زندگی­مان و خیلی چیزهای دیگر... همه چیز، همه­ی آینده و گذشته در این شرایط تاریخی که توی آن زندگی می­کنیم، برای من از قبل چیدمان شده است. انگار زندگی ما بدل شده به چند پیرنگ کسالت­آور... درست عین برزخ! همگی این پیرنگ­ها اما ریخت­های خاکستری بازنشسته بودن هستند. فکرش را بکن! بازنشستگی به نوعی همان انتظار کشیدن است تا کی به سکانس آخر برسیم... به مرگ و از این تعبیر هیچ راه فراری نیست؛ مگر با پناه بردن به جهان خودساخته و شخصی، که اتفاقا از معبر ادبیات امکان پذیر خواهد بود.

 

در اکثر داستان‌ها روایت در حرکت صورت می‌پذیرد. شخصیت‌ها یا سوار بر اتومبیل هستند یا قطار و یا لنج. این از کجا نشات می‌گیرد؟

شکل گرفتن داستان کوتاه، در آن مفهوم کلاسیک با برشی از زندگی گره خورده است. من در تمام زندگی­ام مشغول تخیل کردن هستم، اما وقت­هایی که در سفر یا حرکت باشم این تخیل افسارگسیخته می­شود، پس خود مفهوم «حرکت» برای من استعاره از جریان پیدا کردن تخیل مضاعف دارد. از طرفی انسان امروز را در یک وضعیت گذار می­بینم. گذار از سنت، گذار از حصارهای تنگ اخلاقی و عرفی، گذار از بستگی روانی و خیلی چیزهای دیگر... از طرفی هم آدم­ها را در تکاپو برای رسیدن می­بینم. گویی همیشه باید در حرکت بود و اتفاقا همین حرکت ابدی، خود نفس زندگی است. شخصیت­های من، مدام در حرکت­اند. حرکت در مکان و یا در خیال خود و این حرکت گواهی است برای دگرگونی روانی آنها... به آنها مجال می­دهد تا منطقی‌تر تحولات را تجربه کنند.

 

بازخوردها نسبت به کتاب تازه چه‌طور بود؟

شاید الان کمی زود باشد برای پاسخ به این سوال... انتشار این مجموعه داستان هم زمان شد با مباحث اقتصادی که تمام فضای روانی مردم را به خود معطوف کرد و بیش از همیشه توجه به ادبیات را به عقب راند؛ ولی تا اینجا که رضایت بخش بوده. کتاب تجدید چاپ شد و بیشتر مخاطبان از خواندنش ابراز رضایت کردند. البته این نکته را باید اشاره کنم که من در چهارمحال و بختیاری زندگی می کنم، معمولا با استان­های دیگر اشتباه گرفته می­شود و بسیاری از مردم، مرکز این استان را نمی­دانند که مثلا کدام شهر است. در این استان نه رسانه معنای خاصی دارد و نه مجامع ادبی هیچ انسجامی دارند... در سپهر ملی نیز که این کتاب جزئی از یک کل خواهد بود، بنابراین بدیهی است که من از نگاه رسانه­ها دور بمانم و چندان توجهی به  این کتاب نشود. این موضوع بار دیگر اهمیت مرکززدایی در هنر و ادبیات را برملا می­کند.

 

شما اولین اثر خود یعنی رمان «پیشانی شکسته مجسمه‌ها» را در سنین پایین نوشتید. از تجربیات نوشتن در آن سن و اثراتش بگویید؟ 

بیست و دو سالم بود که موسسه انتشارات نگاه به اولین رمان من این فرصت را داد تا به صورت حرفه ای انتشار پیدا کند. این رمان الان در آستانه­ی چاپ پنجم است و باور کنید بیشتر از آن چیزی که باورم بشود به آن توجه شد. حجم زیادی از مطالب انتقادی در نشریات تخصصی، جلسات نقد و مدتی هم هست که زمزه ای وجود دارد برای ترجمه­اش به زبان دیگری... اما تجربه­ی من در خصوص این کتاب... ببینید من خیلی خوش شانس بودم، یعنی اینکه شانس من این بود که دقیقا می­دانستم دنبال چه چیزی هستم. تمرکز و توانم را تا جای ممکن به کار بسته بودم که نویسنده باشم و خوب در آن سن و سال من صاحب کتابی بودم که به من کاراکتر یک نویسنده را می­داد تا بعد از آن بتوانم مجال برای تجربه داشته باشم و امکان دست­یابی به سبک شخصی برای من محیا شود. یک تعبیر عامیانه هم دارم و آن اینکه من خیلی زود دیده شدم. خیلی زیاد تحسین شدم و همه­ی این­ها عطشی که می­توانست مرا تا ابد محتاج توجه نگه دارد، رفع کرد. دیگر من ماندم و تالیف باقی آثارم... من هرچه که بعدها به دست آوردم در بستر انتشار همین رمان بود.

 

حضور دو شهر در رمان شما پررنگ است، یکی شهرکرد و دیگری اصفهان. از تاثیر و تاثر هر کدام از این دو شهر در روند نوشتن اولین اثر خود بگویید؟

کاش این سوال را نمی پرسیدی... از جواب دادن به آن می­ترسم. این دو شهر برای من تمامی ندارند، پس شک نکن که در باقی آثار من باز آنها را خواهی دید. سفر از شهرکرد، از شهری که نه ماه سال یخبندان است و هنوز ساختارهای فرهنگی آن نتوانستند آن­طور که حق این شهر است معنا پیدا کنند به اصفهان که یک کیفیت جهانی در تاریخ و فرهنگ دارد، تجربه ی عجیبی است.

 در شهرکرد وقتی برای اولین بار به تنهایی مسافر اصفهان بشوی یعنی برای خودت مردی یا زنی شده­ای، نشانه‌­ی بلوغ است... می­توانی بروی و در این شهر گم و گور شوی بی ­آنکه مدام زیر نظر باشی. شهرکرد را خیلی دوست دارم. هربار از این شهر رفتم باز به آن بازگشته­ام... اما واقعا خیال می­کنی چند نفر آنجا من را می­شناسند و می­دانند که تمام عمر من دارد صرف نوشتن روایت­های داستانی از بطن این شهر می شود؟ تا به حال هیچ کدام از مجامع ادبی و فرهنگی این شهر نه به من و نه به آثارم کمرترین توجهی نکرده­اند. چرا؟ به خاطر خیلی چیزها که شما و مخاطبان­تان بهتر از من می­دانید. باور کن برای رشد کردن یک گیاه در بستر خاکی حاصلخیز، شاید چندان زحمتی لازم نباشد. زیرا عوامل محیطی همراهی می­کنند، اما اگر همان گیاه بخواهد از دل سنگ رشد کند، هرکسی به خودش اجازه می­دهد جلوی پایش سنگ دیگری بی­اندازد... اما من در شهرکرد خواهم ماند و در همین جا می­نویسم چون کیفیت هستی شناسانه­ی مخصوصی برای من دارد و راستش را بخواهی من در این شهر عاشق شده­ام و رضایت قلبی و کافی برای زندگی کردن داشته و دارم... فقط این را اضافه کنم که اصفهان از نظر دراماتیک در آثار من نوعی از آزادی و رهایی را در بستر کلان شهر محق می­کند و خوب رمان و داستان در بطن شهر بزرگ، وقایع جذاب­تری را رقم می­زنند.

 

چقدر به مکان مند بودن آثارتان و استفاده از مولفه مکان در ادبیات اعتقاد دارید؟

مکان به مثابه شخصیت برای من معنا دارد. سال­ها قبل در این خصوص مقاله ای نوشتم و مکان را در آثار نویسندگان دیگر بررسی کردم. مکان هم محدودیت ایجاد می­کند و هم امکاناتی به مولف می­دهد... خب این امکانات می­توانند اقلیم را در بطن اثر رقم بزنند. رنگ و بوی آداب و رسوم باشند و امکانات زبانی را غنی­تر کنند. اساسا داستان بدون مکان، مبه خوراکی بدون مزه می­مانند. باید پیش از نوشتن داستان از خودت بپرسی که این داستان در کجا اتفاق می­افتد؟ شهرهایی مثل شهرکرد که طبیعت سرد و خشکی دارند، مردم را به سمت ادبیات شفاهی جهت ایجاد سرگرمی در شب های سرد زمستان سوق داده­اند، پس مکان این امکان را به مردم داده تا شهری پر از قصه­های رنگارنگ داشته باشند. یا مثلا اصفهان را در نظر بگیر! من غیر ممکن است در معابر این شهر قدم بزنم و تحت تاثیر چیزی قرار نگیرم. فرهنگ، تاریخ، وضعیت مدرنیسم در شهر، اینها همه امکانات بوطیقایی را در یک اثر داستانی محقق می­کنند.

 

چگونه به عرصه ادبیات قدم گذاشتید؟

از تئاتر شروع شد. پسرعموی پدر من بازیگر تئاتر بود. من شاید به زحمت هشت سالم بود که در یک کار نمایشی بدون دیالوگ نقش یک سوسک را بازی می کردم. حواسم بود که بزرگترها برای حفظ کردن کلماتی که روی یک کاغذهایی نوشته شده بود، چقدر توی سر و مغز همدیگر می­زدند... بعدها از خودم پرسیدم: «آن آدم دیگر کی است که این­ها را نوشته تا باقی کلمه به کلمه­اش را حفظ کنند؟»... از دیگران که پرسیدم، گفتند او یک نویسنده است.

 به صورت جدی فکر می­کنم از ده یا دوازده سال قبل شروع شد. چند سالی به آموزش گذشت، هرچند قبل­ترش کلی مکافات داشتم تا بتوانم از فضای محدود و مسموم اطرافم پا فراتر بگذارم. آقای محمدرضا محمدی که رمان اولم را به ایشان تقدیم کردم، بزرگترین فرصت­ها را در اختیار من قرار دادند... خانم مهتاب کلانتری دوست خوبم در همین اصفهان اولین معلم من بود و همیشه از او ممنونم. بعدتر تجربه کار با حسین مرتضاییان آبکنار که انگار بعد از آن همه چیز جدی شد و بعد هم که نوشتن رمان اولم در کارگاه حسین سناپور در تهران... فکرش را بکنید که من در تمام این سال­ها شهر به شهر می­رفتم تا شاید چیزی درمورد نوشتن یاد بگیرم... اولین اثری هم که به صورت جدی از من منتشر شد در سال نود بود توی مجله گلستانه.

 

مصاحبه‌ای از شما با «پرویز مسجدی» در سایت ادبیات اقلیت وجود دارد. از همکاری خود با این وب‌سایت ادبی بگویید؟

من و دوست خوبم احمد ابوالفتحی مشغول بررسی نویسندگانی بودیم که در حوزه­ی نفت کار کرده بودند. آقای مسجدی هم یکی از همین نویسنده­ها بود. شاید مهجورترین­شان. با او گفتگویی کردیم و نتیجه گفتگو در رسانه­های مختلفی منتشر شد. یکی از آنها هم ادبیات اقلیت بود. همکاری دیگری با این وب سایت نداشتم.

 

تجربه روزنامه نگاری چه کمکی به شما در ادبیات کرد؟ هنوز هم روزنامه نگاری می کنید؟

تجربه­ی بی­نظیری بود. همیشه گفته‌­ام. لاجرم کلی از کارهای جدید را می­خوانی و کنش­­مند عمل می­کنی و همین یعنی خروار خروار دشمن جدید... روزنامه نگاری ادبی دلچسب است، اما متاسفانه بعد از مدتی هویت یک نویسنده جدی را در آدم کمرنگ می­کند... دیگر از این کار امرار معاش نمی­کنم. فقط گاهی اگر مورد خاصی باشد درخصوص آن می­نویسم، همین.

 

این روزها مشغول به چه فعالیتی هستید؟

در شهرکرد کارگاه­های داستان نویسی دارم و با جدیت مشغول کار هستیم. نگاهم در این کارگاه ها تولید اثر است، بنابراین چندان جایی برای کسانی که دنبال وقت گذارانی توی ادبیات هستند، نیست. رمان سومم « علی اشرف» را بازنویسی می­کنم. معاشرت های من خیلی محدود هستند. یا با شریک زندگی­ام مشغول گفتگو در خصوص ادبیات و زندگی و چیزهای دیگر هستیم و یا با دوست هنرمندم مصطفی نوربخش که در خلق آثار تجسمی یک کاراکتر جهانی است حرف می­زنیم. شاید به زودی یک نمایشگاه از دل این حرف ها بیرون بیاید.

 

از انتشار پنج نمایشنامه خود تحت عنوان «آیا» بگویید؟

 گفتم که همه چیز با تئاتر برای من شروع شد. پنج نمایشنامه در کتاب «آیا» موجود است که از نظر مفهوم، به بخش­های تاریک روان آدمی، دقیقا همان جاهایی که من دوست­شان دارم می­پردازند. مفاهیمی مثل خشونت، شر، خباثت این­ها در متون نمایشی مطلوب من هستند و در نوشتن نمایشنامه هم بیشتر از هر چیزی به تک گویی­های طولانی علاقه دارم تا رد و بدل کردن دیالوگ­ها معمولی... زبان در نمایشنامه شخصیت ویژه­ای دارد که با زبان در ادبیات داستانی متفاوت است. در این جا باید مسئله­ی بیان را هم مد نظر داشت. این پنج نمایشنامه ، هیچ کدام تا به حال روی صحنه نرفته­اند.

 

 

چه شد از نمایشنامه نویسی سردرآوردید؟

  من یک دوست کارگردان دارم در تئاتر شهرکرد. مهدی عسگری که اتفاقا کارگردان باهوش و خلاقی است. رفیق دوست داشتنی من است، منتها تا به حال کارهایی که انجام دادیم در نهایت به اجرا ختم نشده است و همگی با نفرین « کنسل شدن» روبرو شدند. به هزاران دلیل... معمولا آنهایی که آثار را ارزش­گذاری می­کنند، خیلی دل خوشی از مفاهیم موجود در متون من ندارند... همین کنسل شدن­ها باعث شد که من بیشتر میل به نوشتن نمایشنامه­های تازه پیدا کنم. این که البته بیشتر یک شوخی بود...

خود نمایشنامه مدیوم غریبی است. اول اینکه باید خودنمایی را در حد نهایت درونت به عنوان مولف کشته باشی، چون غایت نهایی کارت قرار است به دست دیگران محقق شود و نام تو، تنها یک نام در کنار دیگران باشد. همین و بس! پس آن خالق مطلق بودن در رمان را ندارد. به اندازه­ی رمان هم ابدا دستت دیگر اینجا باز نیست تا هرکاری دوست داری انجام بدهی... اما در انتها تئاتر آنقدر برای من جذاب است که با اشتیاق تمام باز هم نمایشنامه بنویسم... یک چیز دیگری هم هست. وقتی همیشه مشغول نویسندگی رمان و داستان هستی، روز به روز تک افتاده­تر می­شوی و خب کار با یک گروه نمایشی یک مرتبه حال و هوای من را تغییر می­دهد و امکانات تازه­ای در اختیارم قرار می­دهد.

 

با توجه به تجربه نوشتن در هر سه عرصه، چه تفاوتی میان مدیوم­های مختلفی مانند داستان کوتاه، رمان و نمایشنامه می­بینید؟

پاسخ این سوال خیلی مفصل خواهد بود. من با چند جمله امیدوارم به جواب برسیم.

رمان برای من مثل این می­ماند که تو تا زیر چانه­ات توی دوزخ گیر افتاده باشی. هی پایین را نگاه کنی و هرچه می­بینی، برای دیگران با آب و تاب تعریف کنی.

داستان کوتاه این­طور است که یک لحظه رفته باشی آنجا و دوزخ را دیده باشی و بعد بخواهی هر آنچه دیده­ای را در فرصت بیشتری و در وقتی دیگری برای باقی تعریف کنی

و نمایشنامه این­طور است که تو هر تکه از آن دوزخ را به شخصیتی  نشان می­دهی و بعد از او می­خواهی در صحنه­ی تئاتر آن دوزخ را بازنمایی کند.

در رمان همه کار می­شود کرد. رهایی مطلق است و به شدت وابسته به زوایای تاریک و روشن ضمیر آدمی است. داستان کوتاه در بطن خود شاعرانگی و ایجازی دارد که به شدت کیفیت بوطیقا را حین نگارش­اش مهم جلوه می­دهد.

نمایشنامه هم مجالی است برای بدل شدن به آن کشیده­ترین شعله که فروغ فرخزاد می­گوید.

 

از تجربیات خود به عنوان رئیس کانون منتقدان تئاتر شهرکرد و تاثیر آن در فرآیند نوشتن بگویید؟

به همراه اهالی هنر و فلسفه در شهرکرد، کانونی تشکیل شد تا آثار نمایشی را فارغ از حواشی موجود، دقیق­تر بررسی کنیم. تا به حال هم جلسات نقد زیادی برای آثار تولیدی در استان برگزار شده است که من گواهی می­دهم در تمام این جلسات مباحث قابل توجهی فارغ از هرگونه حب و بغض مطرح شده است... تئاتر در شهرکرد و استان چهارمحال و بختیاری جدا روند رو به رشدی را طی کرده است. دوستانی مثل امیربهاور اکبرپور و فراز مهدیان از مولفان خوب این عرصه هستند که روح تازه­ای را به بطن تئاتر این استان دمیده­اند و خیلی موفق عمل می­کنند.

 

 فضای ادبی شهرکرد را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

فضای ادبی شهرکرد هم، تکه­ای از فضای ادبی عمومی در کل کشور است. خیلی­ها زحمت کشیده­اند تا فضا را بهبود ببخشند، خیلی­ها می­خواستند نویسنده شوند اما نمی­دانم حالا کجا هستند. قبلا جلسات شعر می­رفتم... شعر آزاد؛ ولی سال­هاست پا توی هیچ جور انجمن ادبی نگذاشته­ام. خبر دارم که دیگر آن­ها هم چندان رونقی ندارد. ادبیات کم کم باید از محفلی بودن و انجمن داشتن جدا بشود. این وقت­ها بیشتر جهل و حرف­های بی­حساب و کتاب رد و بدل می­شود. اظهار نظر در مورد هنر و ادبیات به شمشیر دو لب می­ماند. ممکن است یک هو باعث مکافات و از بین بردن ظرفیت­ها شود... در نهایت من معتقدم از این انجمن­های ادبی چیزی کِل نمی­آید. در سال­های اخیر چند نویسنده­ی خوب در استان چهارمحال و بختیاری پرورش پیدا کرده­اند که شک ندارم بعدها از ایشان بیشتر خواهید شنید. مثل احمد مولوی دوست عزیز من، خانم­ها شیدا حیدری و اکرم روحی، آقای مسعود سلطانی... مسعود و محمدرضا ریاحی هم همین­طور.

 

آثار دیگری هم در دست نگارش یا چاپ دارید؟

اول این را بگویم که پدر و مادرم و شریک زندگی­ام که خودش هم البته نویسنده است... این­ها در اینکه من با آرامش کارم را انجام بدهم خیلی موثر بوده و هستند... نویسنده باید با تمام وجودش نویسنده باشد و طبیعتا این مهم محقق نمی­شود، مگر اینکه اطرافیان متوجه کار تو باشند...

به زودی انتشارات آگه رمان دوم من «رخ» را منتشر خواهد کرد. یک مجموعه داستان تحت عنوان «یک مهمانی معمولی» هم آماده چاپ دارم. به همراه همان مجموعه نمایشنامه «آیا» که حرفش شد. رمان سومم «علی اشرف» مراحل پایانی تالیف و ویرایش را طی می­کند چون خیلی وسواس پیدا کردم این کار نزدیک به سه سال طول کشیده است. هنوز نمی­دانم شعرهای کوتاهی که در این چند سال نوشته­ام، چاپ کنم یا نه، اما به هر حال مدام مشغول کار نوشتن هستم. و همین کار به من رضایت قلبی می دهد و به زندگی امیدوار نگه­ام می دارد. هرچند که به قول بهمن محصص: « همینگوی کار خوبی کرد!»

 




مطالب مرتبط

سیروس همتی داور سی و پنجمین جشنواره تئاتر چهارمحال و بختیاری:

جای تئاتر کودک و نوجوان در جشنواره‌های استانی خالی است
سیروس همتی داور سی و پنجمین جشنواره تئاتر چهارمحال و بختیاری:

جای تئاتر کودک و نوجوان در جشنواره‌های استانی خالی است

داور سی و پنجمین جشنواره تئاتر چهارمحال و بختیاری با اشاره به خالی بودن جای تئاتر کودک و نوجوان در جشنواره‌های تئاتر استانی گفت: سرمایه‌گذاری و ارائه آموزش در این حوزه به دلیل اهمیت بُن‌مایه تئاتر کودک و نوجوان و ضرورت پشتوانه سازی برای آینده تئاتر لازم است.

|

مهم‌ترین رویداد هنری استان با همدلی هنرمندان تئاتر برگزار شد

مهم‌ترین رویداد هنری استان با همدلی هنرمندان تئاتر برگزار شد

جشنواره تئاتر استانی به عنوان با سابقه ترین رویداد هنری استان هر ساله با همدلی و همراهی هنرمندان تئاتر استان برگزار می شود چهره های هنری پنهانی که تمام تلاش خود را برای هر چه بهتر برگزار شدن این جشنواره هر سال انجام می دهند.

|

در اختتامیه سی‌و‌پنجمین جشنواره تئاتر استانی

نمایش‌های راه‌یافته از چهارمحال و بختیاری به جشنواره منطقه‌ای فجر معرفی شدند
در اختتامیه سی‌و‌پنجمین جشنواره تئاتر استانی

نمایش‌های راه‌یافته از چهارمحال و بختیاری به جشنواره منطقه‌ای فجر معرفی شدند

سی‌و‌پنجمین جشنواره استانی تئاتر چهارمحال و بختیاری پایان یافت و سه نمایش «من هر وقت ‌دیدمت داشتی می‌رفتی»، «عاشقانه، عامدانه، قاتلانه» و «تکرار» موفق به حضور در جشنواره منطقه‌ای فجر شدند.

|

آزاده سعیدی، کارگردان نمایش «حریر و ماهیگیر»

تئاتر شهرستان‌ها نباید در برگزاری جشنواره استانی خلاصه شود
آزاده سعیدی، کارگردان نمایش «حریر و ماهیگیر»

تئاتر شهرستان‌ها نباید در برگزاری جشنواره استانی خلاصه شود

آزاده سعیدی، کارگردان نمایش «حریر و ماهیگیر»، از مسئولین فرهنگی چهارمحال و بختیاری درخواست کرد تا تئاتر را فقط در برگزاری جشنواره استانی نبینند و بستری مناسب برای اجرای نمایش در همه شهرستان‌ها فراهم کنند.

|

رضا ولی‌پور دهکردی، کارگردان نمایش «برانکو باریچو»

جشنواره تئاتر استانی در ترغیب هنرمندان جوان بسیار موثر است
رضا ولی‌پور دهکردی، کارگردان نمایش «برانکو باریچو»

جشنواره تئاتر استانی در ترغیب هنرمندان جوان بسیار موثر است

رضا ولی‌پور دهکردی، نویسنده و کارگردان نمایش «برانکو باریچو»، برگزاری جشنواره‌های تئاتر استانی را در ترغیب هنرمندان جوان برای پرداختن به این هنر، بسیار موثر می‌داند.

|

نظرات کاربران