فرهاد خاکیان دهکردی
انسان امروز یک « نایب قهرمان » است
فرهاد خاکیان دهکردی متولد ۱۳۶۸ در شهرکرد و فارغ التحصیل مهندسی صنایع غذایی است. اولین رومانش در سال ۱۳۹۳ توسط انتشارات نگاه، روانه بازار شد و امسال مجموعه داستان « نایب قهرمان» او باز هم توسط نشر نگاه چاپ شده است. آثار دیگری نیز از این هنرمند جوان چون رمان، داستان و نمایشنامه در حال چاپ است. فرهاد یکی از فعالین رسانه ای و رئیس کانون منتقدان تئاتر استان چهارمحال و بختیاری نیز هست.
فرهاد خاکیان دهکردی متولد 1368 در شهرکرد و فارغ التحصیل مهندسی صنایع غذایی است. اولین رومانش در سال 1393 توسط انتشارات نگاه، روانه بازار شد و امسال مجموعه داستان « نایب قهرمان» او باز هم توسط نشر نگاه چاپ شده است. آثار دیگری نیز از این هنرمند جوان چون رمان، داستان و نمایشنامه در حال چاپ است. فرهاد یکی از فعالین رسانه ای و رئیس کانون منتقدان تئاتر استان چهارمحال و بختیاری نیز هست.
روزنامه اصفهان زیبا رسانه ای برتر میان مطبوعات اصفهان در صفحه ای آثار او را معرفی کرده و با او به گفتگو نشسته است. این روزنامه با ایجاد یک بستر ارتباطی قوی در جهت افزایش اطلاعات و ارتقای فرهنگ شهروندی حرکت می کند. سرویس های این روزنامه شامل سرویس ایران و بین الملل، شهر، استان، جامعه، فرهنگ و هنر، اقتصاد و صنعت، ورزش و با رویکرد پوشش مسائل کشوری و بین المللی در قالب خبر،مقاله، تحلیل و عکس باعث گردید تا روزنامه از جایگاه خاصی در بین روزنامه های محلی برخوردارشده و در آگاه سازی شهروندان از اتفاقات در سطح بین المللی ، کشوری و استانی نقش موثری داشته باشد . فرهاد در بخش ادبیات این روزنامه درباره شهرکرد و هنرمدان این شهر نیز گفتگو کرده گفتگویی خواندنی، انجمن نمایش استان به فرهاد خاکیان هنرمند فرهیخته استان تبریک گفته و برای او آرزوی موفقیت های بیشتر دارد.
داستانهای مجموعه «نایب قهرمان» را در چه بازه زمانی به نگارش در آوردهاید؟
این سوال به نوعی داغ دلم را تازه میکند. در واقع این داستانها از سال نود و یک تا نود و شش نوشته شدند. بیشتر آنها قرار بود در مجموعه داستانی تحت عنوان «شب چوپان» از طریق یکی از ناشران نوپا در انتشار داستان ایرانی منتشر شود. آن موقع یک آقای شاعری آنجا این کارها را رسیدگی میکرد که اصرار داشت این کتاب را چاپ کنند، بعد من دیدم این ناشر روزی چند جلد کتاب داستان ایرانی منتشر میکند، القصه کتاب را پس گرفتم. دو داستان به آن اضافه کردم تا موسسه انتشارات نگاه زحمت انتشار آن را عهدهدار شود. کتاب الان که با هم حرف میزنیم دو ماهی از انتشارش میگذرد و به چاپ دوم رسیده؛ منتها ادارهی محترم فرهنگ و ارشاد جلد قبلی کتاب را در چاپ جدید ممنوع کرد تا کتاب با طرح جلد جدیدی منتشر شود... بیشتر داستانهای «نایب قهرمان» متاثر از تکههای غریب زندگی خود من هستند.
بیشتر داستانها در مجموعه «نایب قهرمان» بر پایهی موقعیت شکل میگیرند و حادثه محور نیستند. این شگرد داستاننویسی آگاهانه انتخاب شده است؟
رمان اول من « پیشانی شکستهی مجسمهها» حادثه محور بود. توالی رخدادها راحتتر میتوانند مخاطب را جذب کنند تا پیچیدگیهای وقایع و موقعیتها؛ در بیشتر داستانهای این کتاب همانطور که اشاره کردید روایتها موقعیت محوراند؛ به گمانم انسان امروز همان ریخت یک «نایب قهرمان» را دارد و این وضعیت میبایست در بستر موقعیتهای یکه رخ دهد. برخورد استعاری با مضامین هم با این شیوه، منسجمتر و هوشمندانهتر خواهند بود. داستانهای موقعیت محور اگر موفق باشند میتوانند بار فلسفی غریبی را از بطن وضعیتهای انسانی بیرون بکشند. چیزهایی که هیچ فن و هنر و دانشی، مگر ادبیات نمیتواند با این شفافیت به کالبدش برسد.
این تنهایی و بازنشستگی از شغل بایگانی در چند داستان تکرار میشود. هدف از این تکرار چیست؟
به دور و برمان نگاه کن! به زمانهای که در آن زیست میکنیم... این شهوت نوستالژی همان سرک کشیدن توی بایگانیهاست دیگر! آیا همه ما حال آدمهای بازنشسته را نداریم؟ انتخابهای ما برای جور دیگر زیستن، اصلا قابل بحث هستند؟ ما چه اختیاری داریم برای انتخاب آیندهی خودمان؟ برای محل زندگیمان و خیلی چیزهای دیگر... همه چیز، همهی آینده و گذشته در این شرایط تاریخی که توی آن زندگی میکنیم، برای من از قبل چیدمان شده است. انگار زندگی ما بدل شده به چند پیرنگ کسالتآور... درست عین برزخ! همگی این پیرنگها اما ریختهای خاکستری بازنشسته بودن هستند. فکرش را بکن! بازنشستگی به نوعی همان انتظار کشیدن است تا کی به سکانس آخر برسیم... به مرگ و از این تعبیر هیچ راه فراری نیست؛ مگر با پناه بردن به جهان خودساخته و شخصی، که اتفاقا از معبر ادبیات امکان پذیر خواهد بود.
در اکثر داستانها روایت در حرکت صورت میپذیرد. شخصیتها یا سوار بر اتومبیل هستند یا قطار و یا لنج. این از کجا نشات میگیرد؟
شکل گرفتن داستان کوتاه، در آن مفهوم کلاسیک با برشی از زندگی گره خورده است. من در تمام زندگیام مشغول تخیل کردن هستم، اما وقتهایی که در سفر یا حرکت باشم این تخیل افسارگسیخته میشود، پس خود مفهوم «حرکت» برای من استعاره از جریان پیدا کردن تخیل مضاعف دارد. از طرفی انسان امروز را در یک وضعیت گذار میبینم. گذار از سنت، گذار از حصارهای تنگ اخلاقی و عرفی، گذار از بستگی روانی و خیلی چیزهای دیگر... از طرفی هم آدمها را در تکاپو برای رسیدن میبینم. گویی همیشه باید در حرکت بود و اتفاقا همین حرکت ابدی، خود نفس زندگی است. شخصیتهای من، مدام در حرکتاند. حرکت در مکان و یا در خیال خود و این حرکت گواهی است برای دگرگونی روانی آنها... به آنها مجال میدهد تا منطقیتر تحولات را تجربه کنند.
بازخوردها نسبت به کتاب تازه چهطور بود؟
شاید الان کمی زود باشد برای پاسخ به این سوال... انتشار این مجموعه داستان هم زمان شد با مباحث اقتصادی که تمام فضای روانی مردم را به خود معطوف کرد و بیش از همیشه توجه به ادبیات را به عقب راند؛ ولی تا اینجا که رضایت بخش بوده. کتاب تجدید چاپ شد و بیشتر مخاطبان از خواندنش ابراز رضایت کردند. البته این نکته را باید اشاره کنم که من در چهارمحال و بختیاری زندگی می کنم، معمولا با استانهای دیگر اشتباه گرفته میشود و بسیاری از مردم، مرکز این استان را نمیدانند که مثلا کدام شهر است. در این استان نه رسانه معنای خاصی دارد و نه مجامع ادبی هیچ انسجامی دارند... در سپهر ملی نیز که این کتاب جزئی از یک کل خواهد بود، بنابراین بدیهی است که من از نگاه رسانهها دور بمانم و چندان توجهی به این کتاب نشود. این موضوع بار دیگر اهمیت مرکززدایی در هنر و ادبیات را برملا میکند.
شما اولین اثر خود یعنی رمان «پیشانی شکسته مجسمهها» را در سنین پایین نوشتید. از تجربیات نوشتن در آن سن و اثراتش بگویید؟
بیست و دو سالم بود که موسسه انتشارات نگاه به اولین رمان من این فرصت را داد تا به صورت حرفه ای انتشار پیدا کند. این رمان الان در آستانهی چاپ پنجم است و باور کنید بیشتر از آن چیزی که باورم بشود به آن توجه شد. حجم زیادی از مطالب انتقادی در نشریات تخصصی، جلسات نقد و مدتی هم هست که زمزه ای وجود دارد برای ترجمهاش به زبان دیگری... اما تجربهی من در خصوص این کتاب... ببینید من خیلی خوش شانس بودم، یعنی اینکه شانس من این بود که دقیقا میدانستم دنبال چه چیزی هستم. تمرکز و توانم را تا جای ممکن به کار بسته بودم که نویسنده باشم و خوب در آن سن و سال من صاحب کتابی بودم که به من کاراکتر یک نویسنده را میداد تا بعد از آن بتوانم مجال برای تجربه داشته باشم و امکان دستیابی به سبک شخصی برای من محیا شود. یک تعبیر عامیانه هم دارم و آن اینکه من خیلی زود دیده شدم. خیلی زیاد تحسین شدم و همهی اینها عطشی که میتوانست مرا تا ابد محتاج توجه نگه دارد، رفع کرد. دیگر من ماندم و تالیف باقی آثارم... من هرچه که بعدها به دست آوردم در بستر انتشار همین رمان بود.
حضور دو شهر در رمان شما پررنگ است، یکی شهرکرد و دیگری اصفهان. از تاثیر و تاثر هر کدام از این دو شهر در روند نوشتن اولین اثر خود بگویید؟
کاش این سوال را نمی پرسیدی... از جواب دادن به آن میترسم. این دو شهر برای من تمامی ندارند، پس شک نکن که در باقی آثار من باز آنها را خواهی دید. سفر از شهرکرد، از شهری که نه ماه سال یخبندان است و هنوز ساختارهای فرهنگی آن نتوانستند آنطور که حق این شهر است معنا پیدا کنند به اصفهان که یک کیفیت جهانی در تاریخ و فرهنگ دارد، تجربه ی عجیبی است.
در شهرکرد وقتی برای اولین بار به تنهایی مسافر اصفهان بشوی یعنی برای خودت مردی یا زنی شدهای، نشانهی بلوغ است... میتوانی بروی و در این شهر گم و گور شوی بی آنکه مدام زیر نظر باشی. شهرکرد را خیلی دوست دارم. هربار از این شهر رفتم باز به آن بازگشتهام... اما واقعا خیال میکنی چند نفر آنجا من را میشناسند و میدانند که تمام عمر من دارد صرف نوشتن روایتهای داستانی از بطن این شهر می شود؟ تا به حال هیچ کدام از مجامع ادبی و فرهنگی این شهر نه به من و نه به آثارم کمرترین توجهی نکردهاند. چرا؟ به خاطر خیلی چیزها که شما و مخاطبانتان بهتر از من میدانید. باور کن برای رشد کردن یک گیاه در بستر خاکی حاصلخیز، شاید چندان زحمتی لازم نباشد. زیرا عوامل محیطی همراهی میکنند، اما اگر همان گیاه بخواهد از دل سنگ رشد کند، هرکسی به خودش اجازه میدهد جلوی پایش سنگ دیگری بیاندازد... اما من در شهرکرد خواهم ماند و در همین جا مینویسم چون کیفیت هستی شناسانهی مخصوصی برای من دارد و راستش را بخواهی من در این شهر عاشق شدهام و رضایت قلبی و کافی برای زندگی کردن داشته و دارم... فقط این را اضافه کنم که اصفهان از نظر دراماتیک در آثار من نوعی از آزادی و رهایی را در بستر کلان شهر محق میکند و خوب رمان و داستان در بطن شهر بزرگ، وقایع جذابتری را رقم میزنند.
چقدر به مکان مند بودن آثارتان و استفاده از مولفه مکان در ادبیات اعتقاد دارید؟
مکان به مثابه شخصیت برای من معنا دارد. سالها قبل در این خصوص مقاله ای نوشتم و مکان را در آثار نویسندگان دیگر بررسی کردم. مکان هم محدودیت ایجاد میکند و هم امکاناتی به مولف میدهد... خب این امکانات میتوانند اقلیم را در بطن اثر رقم بزنند. رنگ و بوی آداب و رسوم باشند و امکانات زبانی را غنیتر کنند. اساسا داستان بدون مکان، مبه خوراکی بدون مزه میمانند. باید پیش از نوشتن داستان از خودت بپرسی که این داستان در کجا اتفاق میافتد؟ شهرهایی مثل شهرکرد که طبیعت سرد و خشکی دارند، مردم را به سمت ادبیات شفاهی جهت ایجاد سرگرمی در شب های سرد زمستان سوق دادهاند، پس مکان این امکان را به مردم داده تا شهری پر از قصههای رنگارنگ داشته باشند. یا مثلا اصفهان را در نظر بگیر! من غیر ممکن است در معابر این شهر قدم بزنم و تحت تاثیر چیزی قرار نگیرم. فرهنگ، تاریخ، وضعیت مدرنیسم در شهر، اینها همه امکانات بوطیقایی را در یک اثر داستانی محقق میکنند.
چگونه به عرصه ادبیات قدم گذاشتید؟
از تئاتر شروع شد. پسرعموی پدر من بازیگر تئاتر بود. من شاید به زحمت هشت سالم بود که در یک کار نمایشی بدون دیالوگ نقش یک سوسک را بازی می کردم. حواسم بود که بزرگترها برای حفظ کردن کلماتی که روی یک کاغذهایی نوشته شده بود، چقدر توی سر و مغز همدیگر میزدند... بعدها از خودم پرسیدم: «آن آدم دیگر کی است که اینها را نوشته تا باقی کلمه به کلمهاش را حفظ کنند؟»... از دیگران که پرسیدم، گفتند او یک نویسنده است.
به صورت جدی فکر میکنم از ده یا دوازده سال قبل شروع شد. چند سالی به آموزش گذشت، هرچند قبلترش کلی مکافات داشتم تا بتوانم از فضای محدود و مسموم اطرافم پا فراتر بگذارم. آقای محمدرضا محمدی که رمان اولم را به ایشان تقدیم کردم، بزرگترین فرصتها را در اختیار من قرار دادند... خانم مهتاب کلانتری دوست خوبم در همین اصفهان اولین معلم من بود و همیشه از او ممنونم. بعدتر تجربه کار با حسین مرتضاییان آبکنار که انگار بعد از آن همه چیز جدی شد و بعد هم که نوشتن رمان اولم در کارگاه حسین سناپور در تهران... فکرش را بکنید که من در تمام این سالها شهر به شهر میرفتم تا شاید چیزی درمورد نوشتن یاد بگیرم... اولین اثری هم که به صورت جدی از من منتشر شد در سال نود بود توی مجله گلستانه.
مصاحبهای از شما با «پرویز مسجدی» در سایت ادبیات اقلیت وجود دارد. از همکاری خود با این وبسایت ادبی بگویید؟
من و دوست خوبم احمد ابوالفتحی مشغول بررسی نویسندگانی بودیم که در حوزهی نفت کار کرده بودند. آقای مسجدی هم یکی از همین نویسندهها بود. شاید مهجورترینشان. با او گفتگویی کردیم و نتیجه گفتگو در رسانههای مختلفی منتشر شد. یکی از آنها هم ادبیات اقلیت بود. همکاری دیگری با این وب سایت نداشتم.
تجربه روزنامه نگاری چه کمکی به شما در ادبیات کرد؟ هنوز هم روزنامه نگاری می کنید؟
تجربهی بینظیری بود. همیشه گفتهام. لاجرم کلی از کارهای جدید را میخوانی و کنشمند عمل میکنی و همین یعنی خروار خروار دشمن جدید... روزنامه نگاری ادبی دلچسب است، اما متاسفانه بعد از مدتی هویت یک نویسنده جدی را در آدم کمرنگ میکند... دیگر از این کار امرار معاش نمیکنم. فقط گاهی اگر مورد خاصی باشد درخصوص آن مینویسم، همین.
این روزها مشغول به چه فعالیتی هستید؟
در شهرکرد کارگاههای داستان نویسی دارم و با جدیت مشغول کار هستیم. نگاهم در این کارگاه ها تولید اثر است، بنابراین چندان جایی برای کسانی که دنبال وقت گذارانی توی ادبیات هستند، نیست. رمان سومم « علی اشرف» را بازنویسی میکنم. معاشرت های من خیلی محدود هستند. یا با شریک زندگیام مشغول گفتگو در خصوص ادبیات و زندگی و چیزهای دیگر هستیم و یا با دوست هنرمندم مصطفی نوربخش که در خلق آثار تجسمی یک کاراکتر جهانی است حرف میزنیم. شاید به زودی یک نمایشگاه از دل این حرف ها بیرون بیاید.
از انتشار پنج نمایشنامه خود تحت عنوان «آیا» بگویید؟
گفتم که همه چیز با تئاتر برای من شروع شد. پنج نمایشنامه در کتاب «آیا» موجود است که از نظر مفهوم، به بخشهای تاریک روان آدمی، دقیقا همان جاهایی که من دوستشان دارم میپردازند. مفاهیمی مثل خشونت، شر، خباثت اینها در متون نمایشی مطلوب من هستند و در نوشتن نمایشنامه هم بیشتر از هر چیزی به تک گوییهای طولانی علاقه دارم تا رد و بدل کردن دیالوگها معمولی... زبان در نمایشنامه شخصیت ویژهای دارد که با زبان در ادبیات داستانی متفاوت است. در این جا باید مسئلهی بیان را هم مد نظر داشت. این پنج نمایشنامه ، هیچ کدام تا به حال روی صحنه نرفتهاند.
چه شد از نمایشنامه نویسی سردرآوردید؟
من یک دوست کارگردان دارم در تئاتر شهرکرد. مهدی عسگری که اتفاقا کارگردان باهوش و خلاقی است. رفیق دوست داشتنی من است، منتها تا به حال کارهایی که انجام دادیم در نهایت به اجرا ختم نشده است و همگی با نفرین « کنسل شدن» روبرو شدند. به هزاران دلیل... معمولا آنهایی که آثار را ارزشگذاری میکنند، خیلی دل خوشی از مفاهیم موجود در متون من ندارند... همین کنسل شدنها باعث شد که من بیشتر میل به نوشتن نمایشنامههای تازه پیدا کنم. این که البته بیشتر یک شوخی بود...
خود نمایشنامه مدیوم غریبی است. اول اینکه باید خودنمایی را در حد نهایت درونت به عنوان مولف کشته باشی، چون غایت نهایی کارت قرار است به دست دیگران محقق شود و نام تو، تنها یک نام در کنار دیگران باشد. همین و بس! پس آن خالق مطلق بودن در رمان را ندارد. به اندازهی رمان هم ابدا دستت دیگر اینجا باز نیست تا هرکاری دوست داری انجام بدهی... اما در انتها تئاتر آنقدر برای من جذاب است که با اشتیاق تمام باز هم نمایشنامه بنویسم... یک چیز دیگری هم هست. وقتی همیشه مشغول نویسندگی رمان و داستان هستی، روز به روز تک افتادهتر میشوی و خب کار با یک گروه نمایشی یک مرتبه حال و هوای من را تغییر میدهد و امکانات تازهای در اختیارم قرار میدهد.
با توجه به تجربه نوشتن در هر سه عرصه، چه تفاوتی میان مدیومهای مختلفی مانند داستان کوتاه، رمان و نمایشنامه میبینید؟
پاسخ این سوال خیلی مفصل خواهد بود. من با چند جمله امیدوارم به جواب برسیم.
رمان برای من مثل این میماند که تو تا زیر چانهات توی دوزخ گیر افتاده باشی. هی پایین را نگاه کنی و هرچه میبینی، برای دیگران با آب و تاب تعریف کنی.
داستان کوتاه اینطور است که یک لحظه رفته باشی آنجا و دوزخ را دیده باشی و بعد بخواهی هر آنچه دیدهای را در فرصت بیشتری و در وقتی دیگری برای باقی تعریف کنی
و نمایشنامه اینطور است که تو هر تکه از آن دوزخ را به شخصیتی نشان میدهی و بعد از او میخواهی در صحنهی تئاتر آن دوزخ را بازنمایی کند.
در رمان همه کار میشود کرد. رهایی مطلق است و به شدت وابسته به زوایای تاریک و روشن ضمیر آدمی است. داستان کوتاه در بطن خود شاعرانگی و ایجازی دارد که به شدت کیفیت بوطیقا را حین نگارشاش مهم جلوه میدهد.
نمایشنامه هم مجالی است برای بدل شدن به آن کشیدهترین شعله که فروغ فرخزاد میگوید.
از تجربیات خود به عنوان رئیس کانون منتقدان تئاتر شهرکرد و تاثیر آن در فرآیند نوشتن بگویید؟
به همراه اهالی هنر و فلسفه در شهرکرد، کانونی تشکیل شد تا آثار نمایشی را فارغ از حواشی موجود، دقیقتر بررسی کنیم. تا به حال هم جلسات نقد زیادی برای آثار تولیدی در استان برگزار شده است که من گواهی میدهم در تمام این جلسات مباحث قابل توجهی فارغ از هرگونه حب و بغض مطرح شده است... تئاتر در شهرکرد و استان چهارمحال و بختیاری جدا روند رو به رشدی را طی کرده است. دوستانی مثل امیربهاور اکبرپور و فراز مهدیان از مولفان خوب این عرصه هستند که روح تازهای را به بطن تئاتر این استان دمیدهاند و خیلی موفق عمل میکنند.
فضای ادبی شهرکرد را چگونه ارزیابی میکنید؟
فضای ادبی شهرکرد هم، تکهای از فضای ادبی عمومی در کل کشور است. خیلیها زحمت کشیدهاند تا فضا را بهبود ببخشند، خیلیها میخواستند نویسنده شوند اما نمیدانم حالا کجا هستند. قبلا جلسات شعر میرفتم... شعر آزاد؛ ولی سالهاست پا توی هیچ جور انجمن ادبی نگذاشتهام. خبر دارم که دیگر آنها هم چندان رونقی ندارد. ادبیات کم کم باید از محفلی بودن و انجمن داشتن جدا بشود. این وقتها بیشتر جهل و حرفهای بیحساب و کتاب رد و بدل میشود. اظهار نظر در مورد هنر و ادبیات به شمشیر دو لب میماند. ممکن است یک هو باعث مکافات و از بین بردن ظرفیتها شود... در نهایت من معتقدم از این انجمنهای ادبی چیزی کِل نمیآید. در سالهای اخیر چند نویسندهی خوب در استان چهارمحال و بختیاری پرورش پیدا کردهاند که شک ندارم بعدها از ایشان بیشتر خواهید شنید. مثل احمد مولوی دوست عزیز من، خانمها شیدا حیدری و اکرم روحی، آقای مسعود سلطانی... مسعود و محمدرضا ریاحی هم همینطور.
آثار دیگری هم در دست نگارش یا چاپ دارید؟
اول این را بگویم که پدر و مادرم و شریک زندگیام که خودش هم البته نویسنده است... اینها در اینکه من با آرامش کارم را انجام بدهم خیلی موثر بوده و هستند... نویسنده باید با تمام وجودش نویسنده باشد و طبیعتا این مهم محقق نمیشود، مگر اینکه اطرافیان متوجه کار تو باشند...
به زودی انتشارات آگه رمان دوم من «رخ» را منتشر خواهد کرد. یک مجموعه داستان تحت عنوان «یک مهمانی معمولی» هم آماده چاپ دارم. به همراه همان مجموعه نمایشنامه «آیا» که حرفش شد. رمان سومم «علی اشرف» مراحل پایانی تالیف و ویرایش را طی میکند چون خیلی وسواس پیدا کردم این کار نزدیک به سه سال طول کشیده است. هنوز نمیدانم شعرهای کوتاهی که در این چند سال نوشتهام، چاپ کنم یا نه، اما به هر حال مدام مشغول کار نوشتن هستم. و همین کار به من رضایت قلبی می دهد و به زندگی امیدوار نگهام می دارد. هرچند که به قول بهمن محصص: « همینگوی کار خوبی کرد!»