در حال بارگذاری ...
«ناخدا ! لَنج ات کو !»

گذر و نظری بر نمایش ِ «بادبان و دریا را باد برده ست»

چهار سطلِ آب در سکنجِ چهارگوشه ی صحنه چه آگاهانه چه ناآگاهانه نشانه ای دیرینه از بومیت ِ بختیاری ها بود در اثر... چنانچه اگر زنِ نازایی می خواست «چله» از او برداشته شود از آبِ متبرکِ چهار سطلِ چهارگوشه ی اتاق به او می دادند که بنوشد و پس از آن دست و روی او را می شستند ...همان آبِ چهل کلید...

و چه بهتر می بود سیمَره به جای آنکه از روی سطل ها همچون مرغی می پرید که متاسفانه نشانه ای شخصی می نمود در گدارِ کارگردانی به جای آن باز هم به آیین هایِ به غایت ِ بختیاری ها سویی داشت. چنانچه پنداری بختیاری ها در این مواقع که خواهانِ آن بودند از مرارت هایِ زندگی و انبوهِ روان پریشی و رنج خلاصی یابند، آبی هم وزن قرآن فراهم میکردند و مقداری به زائو و یا شخصِ روان پریش میدادند. پس آنچه اثر را گاهی از مخاطباش دور میکرد نشانه هایِ ابتر و بدون ِ پشتوانهیِ آیینی و مردم شناسانه ی این دو قومِ موردِ بحث میبود که نشانه ها فراتر از واخوانیِ گروهِ کارگردانی رخ نمینمود و کاملا شخصی میماند و عمومیت پیدا نمیکرد. پس مخاطب پَس می نشست و دچارِ سردرگمی و دریافتهایِ هرز میشد گاهی پنداری... اما چنان که در اغلبِ کار،  بُعد ِ نشانه شناسیکِ اثر بر مدارِ پشتوانهای آیینی میچرخید آن جا مرکزیتی درخشان به خود می گرفت .

از هر دری نظر کردن بر اثر اما چنان سزاوارِ گروهِ اجرایی نبود. مخاطب بیشتر چون با زبانِ بختیاری هم نشینی داشت و دارد اغلب به موقعیتِ طنز نمیخندید چنانکه در لحظاتِ تراژیکِ اثر به نوعِ زبان ِ بختیاری چنین واکنشِ طنازانه ای داشت به غلط. که البته اگر کارگردان تنها در شروع و آن هم در چند جمله از زبان ِ بختیاری برایِ معرفیِ جغرافیایِ شخصیت ِ مرد استفاده میکرد آن همه لحظاتِ تراژیکِ اثر به خاطرِ این هم نشینیِ مخاطب ِ اینجایی، در گدارِ بی موقع خندیدن نمیافتاد و چه دریغ که برخی موقعیتهای حسیِ تأثیر گذار را به افول میبرد و صد دریغ که همین بی موقع خندیدنِ مخاطب بازیگر مردِ اثر را در دامِ غم انگیزی وا نهاد. هر چند که به کوششِ آگاهانه ی بازیگرِ مرد، رهایی حاصل شد اما لحظه هایی در قبالِ این به تمامی بختیاری حرف زدن به سمتِ دریغ سوق پیدا کرد و از درخشانیِ لحظه ها گاهی کاست...حال که در گدارِ بازیگری هستیم بهتر آنکه بگویم نباید فراموش کنیم که اقلیم ها با خود روندِ رفتاری خویش را با خویش می آورند...پس به نظر ِ من به هیچ وجه بازیِ بازیگرِ زنِ اثر غلوآمیز نبود،چراکه عجالتن زن هایِ جنوبی ذاتی ،آدم هایِ اکتیوتری در گدارِ اکت کردن و چگونه گپ زدن هستند تا مثلن زن هایِ اقلیم های دیگر این سرزمین....پس بازیگرِ زنِ اثر با تحلیلِ آگاهانه ای به چنین فضایِ بازی رسیده بود ...و بالانس بودنِ بازی ها گاهی در همین تضادِ زادبومی ست که شکل می گیرد نه آنکه در تنالیته یِ صدا....پس عجالتا با توجه به پاردوکسی که در زیرساختِ اثر و در تقابلِ دو اقلیم یافت مینمود اتفاقا رویکرد ِ اکتیوترِ بازیِ زنِ جنوبی و رویکردِ بازیِ آرام تر و سنجیده ترِ مردِ بختیاری را میطلبید که بی گمان درست نشسته بود...و در گذرِ دیگر آنکه متن به عقیدهی من بیشتر به فضایی واقعگرایانه پهلو میزند و دوم به سیالیتِ ذهنی تری ...حال آنکه در انتخابِ شکلِ اجرایی بیشتر به عقیدهی من رویِ بُعدِ دومِ این ساختار یعنی سیالیت اصرار داشت که فکر میکنم برای همین اغلب آن گروهِ مثلا فرمالیست، معلق و اغلب بی منطق مینمود ...پنداری ورزشی در خام دستی پیشه کرده بود با تمامِ احترام به گروهِ اجرایی البته....و در گذرِ دیگر این منفعل بودنِ شخصیتِ مرد آن هم یک آدمِ بختیاری چندان کاربستِ درستی نداشت که این ایراد البته به متن برمیگردد که فکر میکنم عدمِ شناختِ نویسنده از جامعه شناختیِ بختیاریها به این منفعل بودن بسیار دامن زده بود و پنداری از ناآگاهی می آمد...و دیگر آنکه دریچهی نگاهِ گروهِ کارگردانی من فکر میکنم میبایست مثلا از این منظر بود که عقیم بودن به علتِ جوشِ آرگون هست که منطقِ زمینی تری در پسِ پشت داشت و نه آنکه به علتِ مراوداتِ خرافی و اهلِ حوایی...حال این نگاه را تعمیم دهید به شاکله ی کلیِ اثر....درست آن لحظاتی که از منطقِ رئالیستی اثر، عبور و مرور داشت، اثر استخوان به خود می گرفت اما آنجا که برخلافِ این مَقال سیر و سلوک میگرفت متاسفانه تُهی مینمود و از فضایی بذرافشانانه فاصله می گرفت ....و دریایِ اثر با خیشهایی از هیچ شخم زده میشد ...که موج هایی تنها حباب وار و بی افکن در ذهنِ مخاطب درو می کرد و چه دریغ.....

البته این کار صنعتِ آینده دارد یعنی که در مجال هایِ پیشِ رو چنان لنگرگاهِ خلاقانه تری میتواند به خود بگیرد که بادبانهایِ اثر در بادهای مخالف هم بتوانند سرمَدی کنند اما پیش از آنکه عدمِ درکِ درست از متن و اجرا و فقدانِ  جسارت و جنون و نشکستنِ کلیشهها، بادبان و دریا را باهم باد با خود نبرده باشد و منِ مخاطب را بر آن سطرِ نخستینِ این مطلب که البته نظر و گذرِ این بنده هست مستدام نگه ندارد که ـ

"ناخدا !

لَنج ات کو !"

چرا که این توانمندی و شناخت بدونِ شک در تک تکِ افرادِ این گروهِ پرتلاش

به وفور یافت می شود

که حرکتی رو به تعالی و درخشانی ام ـ

آرزوست.........؛

مهدی جعفری فارسانی




نظرات کاربران