در حال بارگذاری ...
پیشنهادی برای «یک + دو» نمایش برگزیده بیست نهمین جشنواره تئاتر استان چهارمحال و بختیاری

«همه چیز تکه تکه شده و همتافتگی از دست رفته ست.» جان دون"ـ..... ؛

از هم گسیختگیِ معنایی و هویتی در آن بحرانِ اجتماعی که در روح و روانِ آدم هایِ این اثر سیلان یافته پنداری از یکجور جنگِ داخلیِ ناخواسته نزج گرفته در لِوایِ خرده جهانِ فکریِ شان ....که به شایستگی در نوعِ روایتِ اثر هم تعمیم داده شده است...

مهدی جعفری فارسانی؛ هر چند در خرده جاهایی نویسنده که دارد در نفیِ این روانپارگی می نویسد گاهی البته سهوی در موضعِ این روانپارگی می نشیند... به طور مثال برایِ درکِ بهترِ این سخن باید گفت نویسنده که در نفیِ قدرت ، خشابِ واژگان اش را بر سینه ی کاغذ می نشاند گاهی خود در موضعِ قدرت می ایستد...بحث ام البته در کلان روایت است نه قِسمی از شخصیت پردازی...دیگر آنکه ای کاش این تداخلِ متن در روایت به تمامی شکافِ میانِ گذشته و حال را پُر می کرد....البته این کوشش صورت گرفته اما هم در متن و هم در اجرا پنداری هنوز مانده بینی مابینِ رسیدگی و کال بودن در این منظر....آوردنِ گذشته به حال دستاوردِ خوبی ست در اثر اما من فکر می کنم بهتر آنکه گذشته در حال بگذرد...

مثلِ شگردِ داستان نویس ها یعنی سندِ جعلی در ادبیاتِ خودمان و یا همان شگردِ سروانتس و امبرتو اکو ...و یا در سینما می شود چریکه ی تارا رو مثال زد...حیف است که در این نوعِ روایت و یا در اجرا نگاهمان یکهو برگردد به دنیایِ "فلاشبک"...دوستان باید کاملن این فلاشبکزدگی را از اثر دور کنند...شاید با این پیشنهاد به آن مرادِ خود نیز برسند که ناگهان روایت قطع می شود و ما با یکجور جابجایی شخصیتی روبرو می شویم...که بسیار تأمل برانگیز است...یعنی پنداری برمیگردد به همان تکه پاره شدنِ معنایی....که از درکِ درست ِجامعه شناختی اثر می آید...یعنی ضرورتِ اثر و اقتضایِ اثر نه اطوار و موج....و دیگر آنکه من فکر می کنم بهتر است به یکجور فشردگی در متن و اجرا فکر کنید یعنی واخوانی برای هرس کردنِ خرده روایت هایی که چندان نیازِ اثر نیستند ...شاید باید بیشتر از خرده روایت هایِ رمانِ آخرین انارِ دنیا دل برید...و یا شاید بهتر باشد از متن گریخت و زبانِ تصویر را ارج نهاد ...یعنی منهدم کردنِ هنرِ داستان نویسی و به تمامی نزدیک شدن به نمایشنامه و مهم تر اجرا در گدارِ هنری به نامِ تئاتر....و دیگر آنکه نوشتنِ سکوت ، هم در متن و هم در اجرا که حیف است در اثر نباشد و دیگر آنکه نگاهِ جزئی نگرانه تر به مراوداتِ شخصیتی و در اجرا نگاهِ جزئی نگرانه مراوداتِ صحنه ای....و دیگر آنکه شاید بهتر باشد این سردی در هر زمینه ای از متن تا اجرا خیلی کمتر شود ...به طورِ مثال هر چند شاید تعمدی در کار باشد اما پنداری از گونه گونیِ شخصیت ها می کاهد....هر چند شاید به لحاظِ انسانی دردی مشترک حاکم باشد اما بهتر آنکه اشخاص به لحاظِ شکلِ بیرونی و آلامِ درونی شان گونه گونیِ بیشتری داشته باشند که به لحاظِ اجرا و زیبایی شناسی ای آگاهانه ، اثر نه از یکدست بودن بلکه از یکنواخت بودن ، نرَنجد....بی گمان حسام الذاکرین با مروی البته منظورم شخصیتِ نمایشیِ آن هاست...از دو نگاهِ متفاوت و دو رنجِ مجزا پیشبرندگی دارند در اثر....

البته در قبالِ بازیگری هم پیشنهادهایی هست که چون شاید به سلیقه مربوط می شود گاهی از گفتن شان اجتناب می کنم...

این کادنس ها که مثلن شخصیتِ حسام ادامه ی دیالوگ ِ اون یکی شخصیت رو میگه همان دامن زدن به فلاشبکزدگی ست....و ضمنن به لحاظِ حسی در اجرا و نه متن ، کار با آوازِ حسام پایان می پذیرد....انگار....و این لطمه به اثر می زند....یعنی مخاطب پنداری دیگر نمی خواهد بعد از اون آوازِ حسام نه چیزی بشنود نه چیزی ببیند...

البته نمی خواهم حرفِ کلیشه ایِ برخی مخاطبان را بازگو کنم که پنداری اثر باید در اوج خاتمه یابد....اما من فکر میکنم باید به این مقوله هم فکری کرد که این استنباطِ گیرم حسی مخاطب را از اثر دور نکند

در پایان باید گفت این ها پیشنهاد هستند و حالتِ حکم صادر کردن ندارد...تمامِ کوشش این مطلب در جهتِ بهتر و بهتر و درخشان تر شدنِ کارِ یک علاوه ی دو دارد....برفراز باشید و مستدام...

 




نظرات کاربران