در حال بارگذاری ...

«آناتومیِ معناییِ کارگاهِ خلاقِ علیرضا کوشک جلالی»

کارگاهِ کوشک در واقع نوعی عکسبرداری اشعه ی ایکس از تئاتر است.پنداری نگاهی «دیکانستراکتیویستی» به هنرِ اجرا از این کارگاه متبادر می شود. یعنی که نه تنها مواجهه با تئاتر را واسازی می کند ،بلکه روشِ اندیشیدن و دریافتِ کارگردان ،بازیگر و

مهدی جعفری فارسانی، کارگاهِ کوشک در واقع نوعی عکسبرداری اشعه ی ایکس از تئاتر است.پنداری نگاهی «دیکانستراکتیویستی» به هنرِ اجرا از این کارگاه متبادر می شود. یعنی که نه تنها مواجهه با تئاتر را واسازی می کند ،بلکه روشِ اندیشیدن و دریافتِ کارگردان ،بازیگر و... از تئاتر را از شکل ِ متعارف آن به دریافتی خلاقانه رهنمون می کند.  یکجور نَقب زدن به لابیرنتی از جنون و اعجاز که نه تئوری های متعارف را برمی تابَد ونه خیلِ تمرین هایی ست که تو هیچ مکاشفه ای در آن نمی بینی و تنها نامِ تئاترِ خلاق را بر دوشِ خویش به عبث یدک می کشند.

کارگاهِ کوشک با همین حالایِ تو کار دارد

همین حالایِ یک اِتود گیرم...

همین حالایِ چیستیِ باهم بودن...

همین حالایِ کشف و خلق....

و مهم تر از همه دیالوگ...

از منظرِ کوشک "دیالوگ و دیالوگ و دیالوگ و باز هم دیالوگ..."

آنچه تئاترِ ایران از آن می رنجد از یکجور شوم بختیِ مونولوگ معابانه ای ست که باز هم به عبث بینی مابینِ کارگردان و بازیگر،بازیگر و کارگردان و عواملِ دیگر یک اجرا و حتا با تماشاگر نهادینه شده ست...یعنی هر کس حرفِ خودش را می زند...و گفت و شنیدی در میانه نیست...

من می گویم من می گویم و این من بد طور مرضی ست...

کارگاهِ کوشک بر پایه ی همین حالایِ "ما می گوییم "بنا دارد که بَنا شود...

و این مایِ جمعی ست که با خودش گذشته می آورد با خودش تئوری می آورد.با خودش آگاهی و شناخت می آورد و کشف و شهود....و حتا تکنیک...

کارگاهِ کوشک پنداری پژواکِ بیانیه ی مشهورِ "رَمبو"ست که می گفت "من دیگری هستم."و پنداری دیگری ،من؛

یکجور دموکراسی برایِ خلقِ یک اثر...

بی گمان این نگاهِ کوشک به امرِ آموزشِ تئاتر از احاطگی و شناختِ دقیق او از تمامِ مَشرب هایِ هنری ست...کوشک به ما می آموزد که نقطه یِ ثقلِ خلاقیت واعجاز این است که تو ستایشگری از عشق را بیاموزی....و در پرانتز باید گفت که چیستی اینکه ایشان با تمامِ شرایطِ جسمانی و دلمشغولی های دیگر این همه مسافت را طی می کند که به نسلِ دیگر تئاتر بیاموزد تنها و تنها همین عشق است که حالا عشق،ستایشگرِ اوست....

پس ناگفته پیداست که کوشک نه چشمداشتی به غمِ نان دارد در این ایران گردی اش برای آموزش و نه دوره گردیِ هنرمندانه از نوعِ ارسطویی اش دارد....هرچه هست همه دیوانگی و جنون در گدارِ آناتومیِ عشق است که او را بی دریغ کرده ست....و خوشا کوشک که بر تیماجِ هر شهری کارت پستالی از او نمایه ای از عشق است...نمایه ای از دیالوگ و تحملِ دیگری و خلقِ خلاقانه ی مخیله ای انسانی....

کوشک دریافتِ آگاهانه ی خویش از تئاتر امروز را به غایت و به زبانی ساده و ملموس به نسلِ ما می آموزد بی جنجال و بی تئوری و مؤلفه هایِ دهن پر کن و وقتی این نسل،به دریافتِ درست و آگاهانه ای از خلاقیت در تئاتر رسید به او می گوید حالا تو پیش برو....!

نگرشی که سینه به سینه تعمیم داده می شود به نسل هایِ بعدی ...و کوشک می کوشد که جزبه جزء بیاموزد ...اصرارِ آگاهانه ی او بر ریتم شناسی ،نظم،و...

از او رهبرِ ارکستری را ساخته که ارکسترش کوک و ژوست می نوازد ...

و وسواسِ او برای ِ دریافتِ درستِ شاگرد

از آموخته های هنرِ اجرا ممارست افزونی را می طلبد که در ایشان پنداری تمرینی برای مدارا و درست رسیدن به هر موقعیتِ نمایشی ست....

کارگاهِ کوشک به ما تئاتری های استانِ چهارمحال و بختیاری آموخت که از برزخِ نگاهِ فردیِ خویش بیرون بیاییم و همدیگر را بشنویم...آسیبِ بزرگ تئاترِ این استان را چگونه دریافت کردند خود مبحثِ دیگری ست ...یعنی که حتا در یک گروهِ تئاتری اشخاص همدیگر را نمی شنوند....و این کارگاه این نقیضه را منهدم کرد....به هر حال انسان امروز ناگزیر است فاصله ها را پل بزند و برای درمانِ هر زخم باید اول زخم را باز کرد...تئاتر امروز دیگر از آن دوران گذشته است که با یک خرده از هر چیز گلیم خود را از آب بیرون کشید و نامش را تئاتر گذاشت...تئاتر امروز دیگر مثلِ یک خاطره ی مشترک عمل می کند و هنروزِ تئاتر نقشی چند سویه هم پیدا کرده است.

او دیگر نه تنها یک بازیگر ویا کارگردان بلکه یک متفکرِ اجتماعی هم هست یا معلم که در مرکز و بطنِ جامعه عمل می کند نه در کناره ها و گوشه هایِ تخصصی ...

و این جامع الاطراف بودن و این همه حاصلِ دریافتِ من از کارگاهِ علیرضا کوشکِ جلالی بود که آموختنش مستدام باد!

 




نظرات کاربران