در حال بارگذاری ...

گذر و نظری بر نمایشِ «غمنومه ی وطن و تن»

چیدنِ خوشه هایِ کال به منقارِ گردباد /هر چند تاکستانِ نارَس هم تماشایی ست حتا باغِ سوخته. در عوالمِ متن«غمنومه» نامه ی سرگشاده ای برایِ نَقب زدن به فقدانِ شادی؛در جستجویِ شوق انگاری؛مکاشفه ی اندوهِ یک عشقِ خاموش و سَر به مُهر؛«جواد خاکسارِ دهکردی» هر چه هست خودش است. آنچه از تیرگی و کَژی و ملالِ حاکم بر صحنه به مخاطب ارزانیدمی کند یکسره بارقه هایِ امیدِ از دست رفته ی ماست.

تئاتر چهارمحال و بختیاری- مهدی جعفری فارسانی؛ در عوالمِ متن«غمنومه»  نامه ی سرگشاده ای برایِ نَقب زدن به فقدانِ شادی؛در جستجویِ شوق انگاری؛مکاشفه ی اندوهِ یک عشقِ خاموش و سَر به مُهر؛«جواد خاکسارِ دهکردی» هر چه هست خودش است. آنچه از تیرگی و کَژی و ملالِ حاکم بر صحنه به مخاطب ارزانیدمی کند یکسره بارقه هایِ امیدِ از دست رفته ی ماست.هر چه اَکت ها در فَلَقِ اثر می نشست(اجرا در متن شناور می شد)خورشید هایِ منکسرتَری بر می تاباند.

«خاکسار دهکردی» خالقِ مقوله ی «از آن خود کردن» و گُشایشگرِ فضایِ پیرامونِ خودش است 

«لوئیس بونوئل و تیموتی والتر برتون»  با ادراکاتِ جامعه ی درونِ خودش؛ گیرم که موتورش "ایژ" باشد یا گیرم در جغرافیایی قندیل بسته و ...صد البته بضاعتِ تیمِ اجرایی اش؛از این اَفشانه های پیرایشِ اثر که بگذریم و موسیقیِ درخور و ژوست با اثر که پنداری آنقدر هارمونی سنجیده ای دارد که شخصیتِ مستقلی برای خودش پیدا کرده ،قیچی و تیغ برمی دارم برایِ کالبدشکافیِ اثر؛آن چه مرا وامی دارَد که اثر را تکه تکه و نارَس دریابم نخست این است که جنسِ بازی ها اغلب با زبانِ اجرا جفتش جور نمی افتد.یعنی که بازیِ بازیگرها بِینی مابینِ رئالیسم و رویکردِ بیرونیِ زبانِ اجرا که غیررئالیستی استنباط می شود انگاری به ورطه ی هولناکی در می افتند.با ذکر این نکته که کاملن بر آثاری که مأوا و سودایِ چند زبانی در اجرا دارند واقف ام. چِل تکه بودن بی تعمدی و بی سازوکاری آگاهانه اثر را ناملموس می کند تا جایی که بازیگر پنداری خودش هم نمی داند کجایِ جهانِ یک اثر ایستاده ست.معلّق است.گیج می زند و دائمن به دنبالِ آن نُتِ گمشده می گردد.پیرایشگرهایِ نقش وامانده اند که از کدامِ سویِ مویِ سَر باید پیرایشگری کنند.از بازیِ خوب و سنجیده( آن هم در قابِ مجزا با اجرا) ی «پریا امینی» ، «رسول توکلی» و «فرنگیس»که بگذرم و کلاهِ مِهی کج کنم.می رسم به دیگر بازیگرانی که در مخیلاتِ اثر گمشده اند.مثلن نقشِ «سلمان» «حمید حیدری» که البته باید گفت نخستین تجربه ی جدی اوست نیازمندِ یکجور سرگشتگی و گمگشتگیِ جنون آمیز است.با توجه به آنکه اسبِ بی لگامِ اثر حولِ چمنزارِ اویِ نقش اش می چَرَد.پس اگر بگویم کم تجربگیِ «حمید حیدری» در بازی ست بی گمان گزافه گفته ام ؛چرا که شگفت آنجاست که «بهزادِ ترابیان» که در بازیگری موهایِ سپیدش را در آینه ی تئاتر دیده و چیده هم در جستجویِ همان نُتِ گمشده است.در لحنِ ساختِگیِ صدای اش فرو می رود تا جایی که مثلن شوخ طبعیِ نقش اش آنقدر تصنعی می شود و آنقدر برای تنها خودش بازی می کند که از اثر خارج می شود...پنداری به آرایشگاهی آمده که چندین نفر نوبت شان جلوتر از اوست.بی حوصله خارج می شود.اغلب بازیگرها نه همدیگر را می بینند و نه همدیگر را می شنوند.گیرم به میزان سنی چهره به چهره اند اما هیچ ادراکی هیچ کشف و شهودی در خلقِ فضایی دراماتیک در آن ها نمود نمی کند،مو به مو نیستند.با قلب شان نظاره گرِ هم نیستند.اینکه گفتم کال از درخت می افتد اثر شاید به خاطر همین جور چیزهاست شاید هم من درک درستی ندارم.هر چه هست فکر می کنم اثر نرسیده بر صحنه شده ست.از عوالم نور هم که بگویم و «داوود امینیان» استنباطم این است که نور بی هیچ مرکزگرایی و بُلد کردن گیرم یک اَکت، تو گویی برای سرپوش نهادن به کاستی ها و مواردی ست که اشاره کردم و آنقدر حضورش افزون است که مخاطب انوارِ اثر را گم می کند.از متریالی که در صحنه وجود دارد هم سنجیده بهره برده شده ست هر چند که می شد خلاقانه تَر استفاده می شد تا اَکت هایِ مفهومی و متمرکزتری با آناتی بصری رقم می خورد.

معذالک شما را ارجاع می دهم به نمایش «کاتاکالی» در هندوستان و یا نمایشواره های «گوسانی» ایرانی که موسیقی و روایت در هم می آمیزد پنداری اُپرایی سنتی ست که در این اثر هم می توانست راهگشا باشد و یا نمونه یِ در خورتَرش تعزیه ی خودمان ؛در تعزیه تکلیفِ همه چیز روشن است.نشانه ها نمادها گزاره ها و...حتا بهترین فاصله گذاریِ گیرم «برشت»  گونه همین همسایِگی خودمان هست آنجا که در تعزیه شبیهِ «شمر» می خواهد سرِ شبیهِ «امام حسین (ع)» را ببرد پیش از خنجر نهادن شبیهِ «شمر» می گوید «یا حسین» دریافت همین چیزهاست که تئاترِ امروزِ ما را باید بسازد نه مؤلفه هایی که ناآگاهانه از بیرون سالیانی ست تنها آثارِ مارا آذین بسته چراغ های چشمک زنی که چشم تئاترِ مارا به عبث می زَنَد. انگار همین حالا نوبت به من رسیده در این سَلمانیِ روزگار رنج های ام را پیرایشی کنم.پس زیاده عرضی نیست تنها دوباره در عوالمِ تکست و متنِ اثر هنوز بر این باورم که «غمنومه ی وطن و تن» تماشایی ست هر چند که چیدنِ خوشه هایِ کال به منقارِ نسیمِ سحری که قوام یافته تر است تماشایی تَر؛ بارشِ یک برفِ اعجازگونه و اندیشه ورزِ رگبارگونه هم ناقوس را به صدا در می آوَرَد.

 




مطالب مرتبط

در تماشاخانه مهر شهرکرد از امروز 5 بهمن آغاز می شود

اجرای نمایش «من هر وقت دیدمت داشتی می‌رفتی...»
در تماشاخانه مهر شهرکرد از امروز 5 بهمن آغاز می شود

اجرای نمایش «من هر وقت دیدمت داشتی می‌رفتی...»

اجرای نمایش «من هر وقت دیدمت .داشتی می رفتی...» به طراحی نویسندگی و کارگردانی مشترک مهدی جعفری فارسانی و مریم سلیمانی بابادی از 5 بهمن در تماشاخانه مهر شهرکرد آغاز می شود.

|

گزارشی از نخستین روز برگزاری جشنواره نمایش‌های آیینی سنتی در شهرکرد

افزایش نشاط اجتماعی با آیین‌هایی که با امید زنده‌اند
گزارشی از نخستین روز برگزاری جشنواره نمایش‌های آیینی سنتی در شهرکرد

افزایش نشاط اجتماعی با آیین‌هایی که با امید زنده‌اند

در آیین افتتاحیه بخش‌هایی از بیست‌ویکمین جشنواره بین‌المللی نمایش‌های آیینی سنتی که پنجشنبه ششم مهر در شهرکرد برگزار شد، هنرمندان و مسئولان از تاثیر برگزاری این رویداد بر نشاط‌آفرینی در جامعه، همدلی اقوام ایرانی باهم، حفظ میراث فرهنگ ملی و آشنایی هرچه بیشتر مردم با ...

|

اجرای 6 نمایش در نخستین روز از جشنواره نمایش‌های آیینی و سنتی در شهرکرد

اجرای 6 نمایش در نخستین روز از جشنواره نمایش‌های آیینی و سنتی در شهرکرد

بیست‌ویکمین جشنواره نمایش‌های آیینی و سنتی در بخش نمایش‌های فردی، معرکه‌ها، نقالی و روایت‌های ملی و کارآواها، نخستین روز از برگزاری خود را در ششمین روز از ماه مهر با اجرای 6 گروه هنری در محوطه فرهنگسرای بزرگ شهرکرد و با استقبال گرم مردم چهارمحال و بختیاری، پشت سر گذراند.

|

نظرات کاربران