یادداشتی بر نمایش «لال بهیگ»
نگاهی ژرف به هویت، عشق و خرافات در فرهنگ بختیاری

نگاهی ژرف به هویت، عشق و خرافات در فرهنگ بختیاری 2

نگاهی ژرف به هویت، عشق و خرافات در فرهنگ بختیاری 3

نگاهی ژرف به هویت، عشق و خرافات در فرهنگ بختیاری 4

نگاهی ژرف به هویت، عشق و خرافات در فرهنگ بختیاری 5
نمایش «لال بهیگ»، به کارگردانی مصطفی محمدی دوست و نویسندگی رضا موری، در چهل و سومین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر به روی صحنه رفت و تماشاگران را به سفری عمیق در فرهنگ بختیاری برد.
حامد اصغرزاده مرغملکی؛ پژوهشگر فلسفه و هنر؛ نمایش «لال بهیگ»، به کارگردانی مصطفی محمدی دوست و نویسندگی رضا موری، در چهل و سومین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر به روی صحنه رفت و تماشاگران را به سفری عمیق در فرهنگ بختیاری برد. حامد اصغرزاده مرغملکی، پژوهشگر فلسفه و هنر، در یادداشتی به بررسی این اثر بومی پرداخته که با تلفیقی هوشمندانه از واقعیت و سورئالیسم، نه تنها داستانی پرکشش از عشق، خیانت و مبارزه را روایت میکند، بلکه به واکاوی مفاهیم عمیق انسانی همچون هویت، جایگاه زنان، تاثیر خرافات بر زندگی و اهمیت اعتماد نیز میپردازد. در ادامه این یادداشت را میخوانیم.
نمایش «لال بهیگ» به کارگردانی مصطفی محمدی دوست و نوشته رضا موری در تماشاخانه محراب و در قالب چهل و سومین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر به روی صحنه رفت. این اثر بومی، داستانی سرشار از عشق، خیانت، امید و مبارزه را در دل فرهنگ بختیاری روایت میکند. در این نمایش با تلفیقی از واقعیت و سورئالیسم، موضوعات مهمی همچون عشق، جایگاه زنان، بیگانگی از خود، مفوم هویت، اعتماد و تأثیر خرافات بر زیست افراد به تصویر کشیده شده است. «لال بهیگ» اثری تأثیرگذار و عمیق است که با بهرهگیری از عناصر نمادین و فرهنگ بومی توانسته است مخاطب را با خود همراه کند و او را به تأمل درباره مسائل اجتماعی و انسانی وادارد. داستان این نمایش، با محوریت زندگی مه گل و عروسکش، سفری به عمق روان انسان و اجتماعی است که در آن خرافات و قدرتهای فریبنده بر زندگی افراد سایه افکندهاند. در این روایت، مه گل نهتنها با جامعهای مواجه است که او را خاموش و بیصدا کرده، بلکه در کشاکش با هویتی است که از طریق عروسک به او تحمیل میشود.
خلاصه داستان چنین است که مه گل، دختری بختیاری، عروسکی دارد که در گویش خود به آن لال بهیگ می گویند. او راز دلش، یعنی عشق به چوپان، را با این عروسک در میان میگذارد. عروسک پیشنهاد میدهد که جای خود را با مه گل عوض کند تا بتواند دل چوپان را به دست آورد، اما بهزودی مشخص میشود که عروسک به او خیانت کرده و دیگر نمیخواهد جای خود را بازپس دهد. در این میان، مه گل که صدایش به دلیل تبدیل شدن به عروسک از او گرفته شده، تنها می تواند با میش جلودار گله صحبت کند. گوسفند به او میگوید که کمی از پشم هایم را به موهایت بباف تا همه صدایت را بشنوند و به همه بگو که چوپان همان گرگی است که گله را تهدید میکند.
رضا موری با نگارش این نمایشنامه توانسته است بهخوبی اسطورهها، باورها و فرهنگ بختیاری را در قالبی نو ارائه دهد. او با خلق فضایی سورئال، به فضای ذهنی شخصیتها نفوذ کرده و تضادها و درگیریهای درونی آنها را آشکار کرده است. متن نمایشنامه لایههای عمیقی از معانی را در خود جای داده و مخاطب را به تفکر وامیدارد. متن با درونمایهای نمادین، تصویری از خیانت، بیصدایی زنان و بیاعتمادی در جامعهی خرافاتی را ارائه میدهد. لال بهیگ(عروسک)، بهعنوان بازتابی از زندگی دختران ایل، یادآورعروسکهایی است که آنها در کودکی میساختند و با پیشوند «لال» به بیصدایی و انفعال آنها اشاره داشتند. این مفهوم در متن نمایشنامه، تصویری از زنان جامعهای را نشان میدهد که به دلیل ساختارهای اجتماعی و فرهنگی، صدای خود را از دست دادهاند. مه گل، که نماد زنان سرکوبشده است، در روند داستان هویت خود را به عروسک لال بهیگ واگذار میکند. این عروسک، بهجای آنکه یار و همدم او باشد، به عامل خیانت تبدیل میشود و با گرفتن جای او، عشق مه گل را از او میرباید. این اتفاق، استعارهای از شرایطی است که در آن فرد در اثر فشارهای اجتماعی، از هویت و خود واقعیاش فاصله میگیرد. عروسک، با بیصدایی و سکوتی که به او نسبت داده میشود، بازتابی از مه گل است که در جامعهای مردسالار و خرافاتیست. او صدای خود را از دست داده و حتی در نهایت، تنها میش جلودار، قادر به شنیدن صدای اوست. این بیصدایی، نقدی اجتماعی بر جایگاه زنان در جوامعی است که در آنها زنان حتی برای ابراز عشق و آرزوهایشان باید از واسطهها استفاده کنند.
چوپان و گرگ در این نمایش به شکلی هوشمندانه در هم آمیخته شدهاند. چوپان، که از گذشته نمادی از هدایت و مراقبت بوده است، در این نمایش نمادی از قدرت فریبکار و خیانتکار است. او با نیرنگ، میش جلودار را متهم به گرگ بودن میکند و از این طریق تلاش میکند سلطهی خود را تثبیت کند. این تضاد میان ظاهر و باطن چوپان، نقدی بر قدرتهایی است که تحت لوای هدایت و حمایت، در حقیقت در پی بهرهکشی و سلطهگری هستند. گوسفندان، بهعنوان نماد مردم، در این نمایش قربانی این چرخهی قدرت و خیانت میشوند، اما در عین حال، مقاومت و آگاهی میش جلودار و مه گل نشاندهندهی امید به شکستن این چرخه است. جامعه خرافی نیز نقش محوری در این نمایش دارند. از ابتدای داستان، طلسمی که گم شده است، عامل اصلی مشکلات معرفی میشود و باورهای خرافی مردم ایل بر تمامی تصمیمات و اتفاقات سایه افکنده است. این جامعه، به جای جستجوی حقیقت، با تکیه بر باورهای نادرست، خود را در چرخهای از ترس و بیاعتمادی گرفتار کرده است. چوپان، که در ظاهر نماد اعتماد و امنیت است، به دلیل همین خرافات، توانسته است هویت واقعی خود بهعنوان گرگ را پنهان کند. این امر نشان میدهد که قدرت و خیانت، چگونه در بستر خرافات میتوانند از دیدگاه جامعه پنهان بمانند و حقیقت قربانی شود. عشق و اعتماد نیز از دیگر مضامین برجستهی این اثر هستند. خیانت لال بهیگ، بازتابی از شکسته شدن اعتماد در روابط انسانی و اجتماعی است که بر پایهی دروغ و سلطه شکل گرفتهاند. عشق مه گل به چوپان نیز، در نهایت با آشکار شدن چهرهی واقعی او بهعنوان گرگ، به یک سراب تبدیل میشود. این شکستها، نمایانگر شکنندگی عشق و اعتماد در جامعهای هستند که در آن صداقت و حقیقت جای خود را به قدرتطلبی و خیانت دادهاند.
در پایان باید به بازی خوب بازیگران معلول اشاره کرد که از نقاط برجستهی این نمایش است. این امر نهتنها به نظر می رسد چالشی بزرگ برای کارگردان بوده، بلکه باعث شده است مرز میان خطا و بازی برای مخاطب محو شود و نمایش تأثیرگذاری بیشتری پیدا کند. بازیهای باورپذیر و میزانسنهای منطبق با بازی بازیگران معلول نشاندهندهی توانمندی کارگردان در هدایت بازیگران و استفاده از تواناییهای آنهاست. در طراحی صحنه نیز با بهرهگیری از عناصر ساده اما نمادین، مانند سنگچینها و زنگولهها، توانسته است فضایی بومی و مرتبط با محتوای نمایش را ایجاد کند. سنگچینها که در فرهنگ بختیاری معانی مختلفی دارند که در نمایش بهعنوان مرز با تعابیر مختلف به کار رفتهاند و بازتابی از باورهای عمیق مردم این منطقه هستند. زنگولههای آویزان بزرگ در صجنه، با تأکید بر موضوع چوپانی و گله بهخوبی در فضای داستان تنیده شدهاند. موسیقی زنده نیز با استفاده از سازهای ایرانی و نوای محلی بختیاری، به تأثیرگذاری احساسی نمایش افزوده است. صدای بانوی بختیاری، فضای بومی نمایش را تقویت کرده، انتقال معنا را سهل تر و مخاطب را عمیقاً درگیر کرده است. در پایان به نظر میرسد این نمایش توانسته با تلفیق داستانی بومی و مفاهیمی عمیق انسانی در بستر سورئال، ادای احترامی ژرف به زنان ایل بختیاری و فرهنگ آن داشته باشد.