نگاهی به نمایش «ماضی استمراری»
میآیم، مینشینم، میبینم، میشنوم، میگویم !
چهارشنبه ششم بهمن ماه ۱۳۹۵ ، مجالی دست داد تا بیایم و کنار اساتید و هنرمندان تئاتر بنشینم و نمایش «ماضی استمراری» را ببینم. حرف های اساتید را در مورد اثر بشنوم و در آخر حرف ها و برداشت های خودم را بگویم.
شمس الدین آل معصوم؛ «ماضی استمراری» نوشته مریم ازگلی و کارگردانی ندا هنگامی، یک متن رئال است که قرارگرفتن خانهی یک خانوادهی متوسط تهرانی در طرح شهرداری را دستمایهی پرداختن به روابط خانوادگی و به نوعی روابط و کنش های بین نسلی قرار داده است. پدر و مادر، یک پسر و دو دختر خانواده هر کدام عقاید و دیدگاههای خاص خود را در مواجهه با این موضوع دارند. انگار همه دور هم هستند و یک خانواده، اما زبان مشترکی بین آن ها وجود ندارد.
ماضی استمراری در واقع تقابل بین زندگی و باورهای سنتی با زندگی و باورهای مدرن است. متن از روانی و یک دستی خوبی برخوردار است. آن طور که مخاطبش را تا انتها با خودش همراه می کند. گره اصلی نمایش همان قرار گرفتن خانه در طرح ساختن اتوبان است و شرایطی که برای خانواده به وجود آورده است. از دید بچه ها و حتی مادر خانواده ، این یک فرصت و موقعیت خوب است و از دید پدر قرار نیست هیچ چیزی تغییر کند. این گره در ادامه به گره های نمایشی کوچکتری پیوند می خورد و کنش ها و واکنش شخصیت ها را در ادامهی نمایش با خودش همراه می آورد. آنچه مسلم است این نمایش بیشتر بر مبنای شخصیت ها و شخصیت پردازی آن ها استوار است و این شخصیت پردازی مناسب ، ضمن کمک کردن به پیشبرد نمایش، به هرکدام از این شخصیت ها ، هویت مستقل و منحصر به فردی بخشیده که به نوعی هر کدام را نمایندهی یک نسل از اجتماع با تفکرات خاص آن قرارداده است.
ماضی استمراری اما در اجرا ، نگاهی فراتر از رئال دارد و با یک نگاه فرمالیستی از سوی کارگردان ، بیشتر به سوررئال نزدیک است. طراحی صحنه و نور، خوب و در خدمت اثر هستند. به ویزه طراحی صحنه که ضمن سادگی ظاهری، بار معنایی و تفسیرپذیری افزون تری را به اثر اضافه می کند.
بازی ها یکدست است و روان. انگار این زندگی واقعی خودشان است و بیان دل نگرانی ها و دل مشغولی های خودشان. به ویژه بازی بازیگران زن که نقطه قوت بزرگ این نمایش است.
با این حال ممکن است برخی این نمایش را متعلق به زمان و مکان خاصی بدانند و دورهی آن را تمام شده تلقی کنند، اما به راستی آیا تقابل بین نسل ها و دیدگاههای فکری و اجتماعی، چیزیست که متعلق به زمان و مکان خاصی باشد و روزی به انتها برسد؟
این تقابل ممکن است در صورت و حتی در برخی مفاهیم تغییر کند، اما این جزو ماهیت هر نسل است که تفکر و اندیشه اش برگرفته از زمانه و اجتماعی باشد که در آن متولد شده، رشد کرده و زندگی می کند.
آن جایی که در نمایش "عادل" از برادر زنش "سینا" می خواهد تا با پسرش "سهراب" صحبت کند تا شاید حرف های او در سهراب اثر بخش باشد، بی اختیار ذهنمان می رود به سمت رابطهی عادل با پدرش و این گسستگی که بین نسل ها وجود دارد و این چرخش دایره وار که همواره ادامه پیدا می کند. نمایش بیشتر به یک تراژدی شبیه است. یک تراژدی اسف بار که همه در بروز آن سهیم هستند، اما با توجیهات و فرافکنی هایشان، راهکار فرار ازاین مهلکه را جست و جو می کنند. با این حال شاید پایان نمایش، جرقه و نقطه امیدی باشد برای تماشاگر. آن جا که عادل از ورود به پروژهی خراب کردن اتوبانی که خودش بر بنای خانهی پدری اش ساخته و احداث یک مجتمع تجاری به جای آن ، سر باز می زند و حاضر نیست به هیپ قیمتی، حتی کلنگی به پایه های آن اتوبان بزند. کلنگی که حالا پسر را به این درک و بینش رسانده که انگار تیشه زدن به ریشهی خودش است. و شاید در معنایی فراتر و نمادین، تیشه به ریشه ها، اصالت، هویت و فرهنگ یک جامعه. و مصداق این موضوع که لزوما هر خرابی به دنبالش آبادی ندارد، هر چند در ظاهر همه چیز آباد و روبه راه به نظر برسد. پسری که در انتها رودروی پدرش قرار می گیرد و انگار با رجعتی به گذشته و هویت واقعی خودش ، با پدر همراه شده و صحنه را برای تفکر و اندیشهی تماشاگر خالی میگذارد.